لطفا رخت سیاه از تن به در کن
لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است وز پی دیدن او دادن جان کار مـن اسـت شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز هر که دل بردن او دید و در انکار من است ساروان رخـت به دروازه مـبر کان سر کو شاهراهیسـت که منزلگه دلدار من است بـنده طالـع خویشم که در این قحط وفا عشق آن لولی سرمست خریدار من است طبلـه عـطر گـل و زلف عبیرافشانش فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است باغـبان همچو نسیمم ز در خویش مران کاب گلزار تو از اشک چو گلنار من اسـت شربـت قـند و گلاب از لـب یارم فرمود نرگـس او که طبیب دل بیمار من اسـت آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخـت یار شیرین سخن نادره گفتار مـن اسـت . .. ... .... مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق گرت مدام میسر شود زهی توفیق جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است هزار بار مـن این نکته کردهام تـحـقیق دریغ و درد که تا این زمان ندانـسـتـم کـه کیمیای سـعادت رفیق بود رفیق بـه مؤمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت کـه در کمینگـه عمرند قاطـعان طریق بیا کـه توبـه ز لعل نـگار و خـنده جام حکایتیسـت ...