ایران به صدای علی اکبر ابراهیمی نیازی ندارد
به مناسبت غیر قابل دسترس بودن هر سه وبلاگم در امروز.
گر چـه افـتاد ز زلـفـش گرهی در کارم همچـنان چشـم گشاد از کرمش میدارم به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکـس برون میدهد از رخـسارم پرده مـطربـم از دسـت برون خواهد برد آه اگر زان کـه در این پرده نـباشد بارم پاسـبان حرم دل شدهام شب همه شـب تا در این پرده جز اندیشـه او نـگذارم منـم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کلـک همه قـند و شـکر میبارم دیده بخـت بـه افسانـه او شد در خواب کو نـسیمی ز عـنایت کـه کـند بیدارم چون تو را در گذر ای یار نـمییارم دید با کـه گویم کـه بگوید سـخـنی با یارم دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا بـجز از خاک درش با کـه بود بازارم
....................................................
بـبرد از من قرار و طاقت و هوش بـت سنگین دل سیمین بناگوش نـگاری چابـکی شنگی کلهدار ظریفی مه وشی ترکی قـباپوش ز تاب آتـش سودای عشـقـش بـه سان دیگ دایم میزنم جوش چو پیراهـن شوم آسوده خاطر گرش همچون قـبا گیرم در آغوش اگر پوسیده گردد اسـتـخوانـم نـگردد مـهرت از جانم فراموش دل و دینم دل و دینم ببردهسـت بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش دوای تو دوای توسـت حافـظ لـب نوشش لب نوشش لب نوش. در این شعر منظور شاعر همان تحفه ترین کشور جهان یعنی ایران بوده است.
............................................................
ساقی بـه نور باده برافروز جام ما مـطرب بـگو کـه کار جهان شد به کام ما ما در پیالـه عـکـس رخ یار دیدهایم ای بیخـبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشـق ثـبـت اسـت بر جریده عالـم دوام ما چـندان بود کرشمـه و ناز سـهی قدان کاید بـه جـلوه سرو صـنوبرخرام ما ای باد اگر بـه گلشـن احـباب بـگذری زنـهار عرضـه ده بر جانان پیام ما گو نام ما ز یاد بـه عـمدا چـه میبری خود آید آن کـه یاد نیاری ز نام ما مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سـپردهاند بـه مـسـتی زمام ما ترسـم کـه صرفـهای نبرد روز بازخواست نان حـلال شیخ ز آب حرام ما حافـظ ز دیده دانه اشکی هـمیفـشان باشد کـه مرغ وصـل کـند قـصد دام ما دریای اخـضر فـلـک و کشـتی هـلال هسـتـند غرق نعـمـت حاجی قوام ما
گر چـه افـتاد ز زلـفـش گرهی در کارم همچـنان چشـم گشاد از کرمش میدارم به طرب حمل مکن سرخی رویم که چو جام خون دل عکـس برون میدهد از رخـسارم پرده مـطربـم از دسـت برون خواهد برد آه اگر زان کـه در این پرده نـباشد بارم پاسـبان حرم دل شدهام شب همه شـب تا در این پرده جز اندیشـه او نـگذارم منـم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کلـک همه قـند و شـکر میبارم دیده بخـت بـه افسانـه او شد در خواب کو نـسیمی ز عـنایت کـه کـند بیدارم چون تو را در گذر ای یار نـمییارم دید با کـه گویم کـه بگوید سـخـنی با یارم دوش میگفت که حافظ همه روی است و ریا بـجز از خاک درش با کـه بود بازارم
....................................................
بـبرد از من قرار و طاقت و هوش بـت سنگین دل سیمین بناگوش نـگاری چابـکی شنگی کلهدار ظریفی مه وشی ترکی قـباپوش ز تاب آتـش سودای عشـقـش بـه سان دیگ دایم میزنم جوش چو پیراهـن شوم آسوده خاطر گرش همچون قـبا گیرم در آغوش اگر پوسیده گردد اسـتـخوانـم نـگردد مـهرت از جانم فراموش دل و دینم دل و دینم ببردهسـت بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش دوای تو دوای توسـت حافـظ لـب نوشش لب نوشش لب نوش. در این شعر منظور شاعر همان تحفه ترین کشور جهان یعنی ایران بوده است.
............................................................
ساقی بـه نور باده برافروز جام ما مـطرب بـگو کـه کار جهان شد به کام ما ما در پیالـه عـکـس رخ یار دیدهایم ای بیخـبر ز لذت شرب مدام ما هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشـق ثـبـت اسـت بر جریده عالـم دوام ما چـندان بود کرشمـه و ناز سـهی قدان کاید بـه جـلوه سرو صـنوبرخرام ما ای باد اگر بـه گلشـن احـباب بـگذری زنـهار عرضـه ده بر جانان پیام ما گو نام ما ز یاد بـه عـمدا چـه میبری خود آید آن کـه یاد نیاری ز نام ما مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است زان رو سـپردهاند بـه مـسـتی زمام ما ترسـم کـه صرفـهای نبرد روز بازخواست نان حـلال شیخ ز آب حرام ما حافـظ ز دیده دانه اشکی هـمیفـشان باشد کـه مرغ وصـل کـند قـصد دام ما دریای اخـضر فـلـک و کشـتی هـلال هسـتـند غرق نعـمـت حاجی قوام ما