حافظ
حاشا که من به موسم گل ترک می کنم مـن لاف عقل میزنم این کار کی کنم مطرب کجاست تا همه محصول زهد و علم در کار چنـگ و بربط و آواز نی کـنـم از قیل و قال مدرسه حالی دلم گرفـت یک چند نیز خدمت معشوق و می کنـم کی بود در زمانـه وفا جام می بیار تا مـن حکایت جم و کاووس کی کنـم از نامـه سیاه نترسم کـه روز حـشر با فیض لطف او صد از این نامه طی کنـم کو پیک صبـح تا گلـههای شـب فراق با آن خجسته طالع فرخنده پی کـنـم این جان عاریت که به حافظ سپرد دوست روزی رخـش ببینم و تسلیم وی کنـم
...................................................................
درد عشقی کشیدهام که مـپرس زهر هجری چشیدهام که مـپرس گشـتـهام در جـهان و آخر کار دلـبری برگزیدهام کـه مـپرس آن چـنان در هوای خاک درش میرود آب دیدهام کـه مـپرس مـن به گوش خود از دهانش دوش سخـنانی شـنیدهام که مپرس سوی من لب چه میگزی که مگوی لـب لـعـلی گزیدهام که مپرس بی تو در کـلـبـه گدایی خویش رنـجهایی کـشیدهام که مپرس همـچو حافـظ غریب در ره عشق بـه مـقامی رسیدهام که مپرس
....................................................................
ای که دایم به خویش مغروری گر تو را عشق نیست معذوری گرد دیوانـگان عشق مـگرد کـه به عقل عقیله مشهوری مستی عشق نیست در سر تو رو کـه تو مست آب انـگوری روی زرد اسـت و آه دردآلود عاشـقان را دوای رنـجوری بـگذر از نام و ننگ خود حافظ ساغر می طلب که مخـموری.
منظور از عشق همان بندگی کانون کل عقلهاست که نشان می دهد برای کاردستی خدا (افرینش) احترام قایلیم و خدا را دوست داریم عاشقانه می پرستیم و اراده اش را ارجح بر اراده خودمان می شناسیم. اما اگر بنده توافق مقدس نباشیم یا این بندگی استانداردهای کمی و کیفی کافی برای اینجا و اکنون را از وجدان پاکمان نپذیرفته باشد اسیر ابتذال و مست اب انگور هستیم و نه مست عشق.
ضمنا توافق مقدس نیز لزوما قران نیست. قران متناسب با سطحی از شایستگی ما نازل شده و اگر بعد از ١٤۰۰ سال ما هنوز پندار گفتار و رفتارمان علیه خود دیگران و خدا را با قران توجیه کنیم این توهین به خدا توهین به خودمان و توهین به دیگران و حتی توهین به خود قران و سو استفاده از خود قران است.