حق مصونیت ارزشها
ارزشها و مقدسات بطور طبیعی در جنگ علیه هم نیستند. اصلاحات و اصولگرایی باید بطور موقت از محدوده ارزشها خارج شده و به قرنطینه بروند. ارزشها و مقدسات پاک منزه و مصون از اصلاحات و اصولگرایی هستند.
به دوش دین کشیده شدن بار مسوولیت مدیریت حاکمان نیز صحیح نیست. گفتمان خاتمی و موسوی متعلق به ایران و متعلق به قدرت ایران است. حکام باید از این کمک استفاده کنند. حکام امانتدارند و باید بنده عقل باشند و نه بنده اراده فردی خودشان و خدای عقل کل و خدای عشق.
به دوش دین کشیده شدن بار مسوولیت مدیریت حاکمان نیز صحیح نیست. گفتمان خاتمی و موسوی متعلق به ایران و متعلق به قدرت ایران است. حکام باید از این کمک استفاده کنند. حکام امانتدارند و باید بنده عقل باشند و نه بنده اراده فردی خودشان و خدای عقل کل و خدای عشق.
.............................................................
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی این گفـت سحرگه گل بلبل تو چـه میگویی مسـند بـه گلستان بر تا شاهد و ساقی را لـب گیری و رخ بوسی می نوشی و گل بویی شـمـشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن تا سرو بیاموزد از قد تو دلـجویی تا غنچـه خندانـت دولت به کـه خواهد داد ای شاخ گـل رعـنا از بـهر کـه میرویی امروز کـه بازارت پرجوش خریدار اسـت دریاب و بـنـه گـنـجی از مایه نیکویی چون شمـع نـکورویی در رهگذر باد اسـت طرف هـنری بربـند از شـمـع نـکورویی آن طره که هر جـعدش صد نافـه چین ارزد خوش بودی اگر بودی بوییش ز خوش خویی هر مرغ بـه دستانی در گلـشـن شاه آمد بلـبـل بـه نواسازی حافـظ به غزل گویی
.......................................................................
صـبا بـه لطـف بگو آن غزال رعنا را که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را شـکرفروش کـه عمرش دراز باد چرا تفـقدی نـکـند طوطی شکرخا را غرور حسنت اجازت مگر نداد ای گـل کـه پرسشی نکنی عندلیب شیدا را به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر بـه بـند و دام نـگیرند مرغ دانا را ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست سهی قدان سیه چشم ماه سیما را چو با حـبیب نـشینی و باده پیمایی بـه یاد دار مـحـبان بادپیما را جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب کـه وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را در آسمان نه عجب گر به گفته حافـظ سرود زهره به رقص آورد مـسیحا را
.....................................................................
بـبرد از من قرار و طاقت و هوش بـت سنگین دل سیمین بناگوش نـگاری چابـکی شنگی کلهدار ظریفی مه وشی ترکی قـباپوش ز تاب آتـش سودای عشـقـش بـه سان دیگ دایم میزنم جوش چو پیراهـن شوم آسوده خاطر گرش همچون قـبا گیرم در آغوش اگر پوسیده گردد اسـتـخوانـم نـگردد مـهرت از جانم فراموش دل و دینم دل و دینم ببردهسـت بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش دوای تو دوای توسـت حافـظ لـب نوشش لب نوشش لب نوش