الزاماتی که باید برای خودم تعیین کنم
اراده تو برای من همیشه مهم است و من باید در هر زمینه نظر تو را بدانم تا تکلیفم را بدانم. از این پس باید سعی کنم هر کاری که انجام می دهم "قابل توضیح دادن به تو(حقیقت یا خدا)" باشد. یعنی در چهارچوب آنچه که به آن معتقدم باشد و در راه تامین اهداف و منافعم باشد. مثلا از سمت من مطلقا هیچ صدمه ای به سبزهای ایران _اعم از گروه ها و یا افراد سبز_ نرسد و آنچه می توانم را نیز در حمایت از ایشان انجام دهم و یا لا اقل در این زمینه, دستاوردهایم را حفظ کنم و پایمال نکنم. همچنین باید چنانچه خرد جمعی نقشی به من محول کرد اگر کاری از دستم برای ایران و مردم ایران بر آمد انجام دهم و چنانچه لازم شد, هر آنچه باید و در توانم است را برای ایفای برخی نقشها در این زمینه به میدان آورده و در معرض خطر قرار دهم. همچنین باید وضعیت رفاهی و اقامتی زندگی ام را بهبود بخشم. اینها غرق شدن در آن فضای ملتهب نیست بلکه برای من عین استغنا و زندگی و رعایت فاصله صحیح با آن فضای ملتهب است. اگر دیگران اشتباهی داشته اند این موضوع توجیهی برای اشتباه من نیست و من باید حرمت, کرامت و شکوه و جلال خویش را در اظهارات و عملکردم مدنظر قرار دهم. چرا که تو مخاطب من هستی و من باید یکبار دیگر بتوانم که به تو بیندیشم.
.
.
.
ساقی بـه نور باده برافروز جام ما
مـطرب بـگو کـه کار جهان شد به کام ما
ما در پیالـه عـکـس رخ یار دیدهایم
ای بیخـبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشـق
ثـبـت اسـت بر جریده عالـم دوام ما
چـندان بود کرشمـه و ناز سـهی قدان
کاید بـه جـلوه سرو صـنوبرخرام ما
ای باد اگر بـه گلشـن احـباب بـگذری
زنـهار عرضـه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد بـه عـمدا چـه میبری
خود آید آن کـه یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سـپردهاند بـه مـسـتی زمام ما
ترسـم کـه صرفـهای نبرد روز بازخواست
نان حـلال شیخ ز آب حرام ما
حافـظ ز دیده دانه اشکی هـمیفـشان
باشد کـه مرغ وصـل کـند قـصد دام ما
دریای اخـضر فـلـک و کشـتی هـلال
هسـتـند غرق نعـمـت حاجی قوام ما
.
بیا تا گـل برافـشانیم و می در ساغر اندازیم
فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غـم لـشـکر انـگیزد کـه خون عاشـقان ریزد
مـن و ساقی بـه هـم تازیم و بـنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گـلاب اندر قدح ریزیم
نـسیم عـطرگردان را شـکر در مـجـمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
کـه دسـت افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صـبا خاک وجود ما بدان عالی جـناب انداز
بود کان شاه خوبان را نـظر بر مـنـظر اندازیم
یکی از عـقـل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را بـه پیش داور اندازیم
بـهـشـت عدن اگر خواهی بیا با ما بـه میخانـه
کـه از پای خـمـت روزی بـه حوض کوثر اندازیم
سـخـندانی و خوشـخوانی نـمیورزند در شیراز
بیا حافـظ کـه تا خود را بـه مـلـکی دیگر اندازیم
.
هر کـه شد محرم دل در حرم یار بـماند
وان کـه این کار ندانست در انکار بـماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکـن
شـکر ایزد کـه نه در پرده پندار بـماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخـت
دلـق ما بود که در خانه خـمار بـماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصـه ماسـت که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین سـتدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بـماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفـت
جاودان کـس نشنیدیم که در کار بـماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصـل و بیمار بـماند
از صدای سخن عشـق ندیدم خوشـتر
یادگاری کـه در این گنـبد دوار بـماند
داشتـم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقـه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چـنان صورت چین حیران شد
کـه حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
بـه تماشاگـه زلفـش دل حافظ روزی
شد کـه بازآید و جاوید گرفـتار بـماند
.
.
.
ساقی بـه نور باده برافروز جام ما
مـطرب بـگو کـه کار جهان شد به کام ما
ما در پیالـه عـکـس رخ یار دیدهایم
ای بیخـبر ز لذت شرب مدام ما
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشـق
ثـبـت اسـت بر جریده عالـم دوام ما
چـندان بود کرشمـه و ناز سـهی قدان
کاید بـه جـلوه سرو صـنوبرخرام ما
ای باد اگر بـه گلشـن احـباب بـگذری
زنـهار عرضـه ده بر جانان پیام ما
گو نام ما ز یاد بـه عـمدا چـه میبری
خود آید آن کـه یاد نیاری ز نام ما
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سـپردهاند بـه مـسـتی زمام ما
ترسـم کـه صرفـهای نبرد روز بازخواست
نان حـلال شیخ ز آب حرام ما
حافـظ ز دیده دانه اشکی هـمیفـشان
باشد کـه مرغ وصـل کـند قـصد دام ما
دریای اخـضر فـلـک و کشـتی هـلال
هسـتـند غرق نعـمـت حاجی قوام ما
.
بیا تا گـل برافـشانیم و می در ساغر اندازیم
فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم
اگر غـم لـشـکر انـگیزد کـه خون عاشـقان ریزد
مـن و ساقی بـه هـم تازیم و بـنیادش براندازیم
شراب ارغوانی را گـلاب اندر قدح ریزیم
نـسیم عـطرگردان را شـکر در مـجـمر اندازیم
چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
کـه دسـت افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم
صـبا خاک وجود ما بدان عالی جـناب انداز
بود کان شاه خوبان را نـظر بر مـنـظر اندازیم
یکی از عـقـل میلافد یکی طامات میبافد
بیا کاین داوریها را بـه پیش داور اندازیم
بـهـشـت عدن اگر خواهی بیا با ما بـه میخانـه
کـه از پای خـمـت روزی بـه حوض کوثر اندازیم
سـخـندانی و خوشـخوانی نـمیورزند در شیراز
بیا حافـظ کـه تا خود را بـه مـلـکی دیگر اندازیم
.
هر کـه شد محرم دل در حرم یار بـماند
وان کـه این کار ندانست در انکار بـماند
اگر از پرده برون شد دل من عیب مکـن
شـکر ایزد کـه نه در پرده پندار بـماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخـت
دلـق ما بود که در خانه خـمار بـماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد
قصـه ماسـت که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کز آن دست بلورین سـتدیم
آب حسرت شد و در چشم گهربار بـماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفـت
جاودان کـس نشنیدیم که در کار بـماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس
شیوه تو نشدش حاصـل و بیمار بـماند
از صدای سخن عشـق ندیدم خوشـتر
یادگاری کـه در این گنـبد دوار بـماند
داشتـم دلقی و صد عیب مرا میپوشید
خرقـه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
بر جمال تو چـنان صورت چین حیران شد
کـه حدیثش همه جا در در و دیوار بماند
بـه تماشاگـه زلفـش دل حافظ روزی
شد کـه بازآید و جاوید گرفـتار بـماند