بازنگشت

امروز به دیدارش رفتم. اما هر کاری کردم بازنگشت. یکبار رفت و دیگر هم بر نگشت.
از ساعت 6 تا 7 نشستم گریه کردم اما هیچکس نیامد تسلیت بگوید. سپس مادر آمد و خانواده محترم. مادر از من خواست گریه نکنم و یک لیوان شربت خنک داد نوشیدم و سپس رفتم.

پست‌های معروف از این وبلاگ

Archive of some of the main content of recent months

روسیه در گرفتن پانصد دلار من از ترکیه و ایران تعلل کرده است

متن مصاحبه اکبر با روزنامه نگاری از خیال اکبر