سرمایه من خوردن ندارد

خدایا (ای علی اکبر ابراهیمی آرمانی و کامل), ضربه اول اتمی وارد کردن به ملتی که حتی به شعارهایی همچون "همت و کار مضاعف" و "صبر و استفامت" نیز قناعت کرده و به چنین شعارهای با شکوهی پناه برده برازنده خدایی تو نیست و دور از انصاف است.
نمی بینی ای خدا صمیمیت و خلوصی را که در چشمان این ملت حلقه زده؟ نمی بینی که ایران در تلاش است تا حداقل وامی به میزان قیمت یک خودروی پراید به من بدهد؟ خدایا به داد این کشور برس. خدایا ایران را کمک کن.
امضا: علی اکبر ابراهیمی
.
.
دارم از زلف سیاهش گله چندان کـه مـپرس که چنان ز او شده‌ام بی سر و سامان که مپرس کـس بـه امید وفا ترک دل و دین مـکـناد کـه چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس بـه یکی جرعه که آزار کسش در پی نیسـت زحمـتی می‌کشـم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بـگذر کاین می لـعـل دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس گـفـت‌وگوهاسـت در این راه که جان بگدازد هر کسی عربده‌ای این که مبین آن که مـپرس پارسایی و سـلامـت هوسـم بود ولی شیوه‌ای می‌کـند آن نرگس فتان که مـپرس گـفـتـم از گوی فلـک صورت حالی پرسم گفـت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس گفتمـش زلـف بـه خون که شکستی گفتا حافـظ این قصه دراز است به قرآن که مـپرس
.
کـنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت مـن و شراب فرح بخش و یار حورسرشت گدا چرا نزند لاف سـلـطـنـت امروز که خیمه سایه ابر است و بزمگه لب کشت چمـن حـکایت اردیبهـشـت می‌گوید نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت بـه می عمارت دل کن که این جهان خراب بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت وفا مـجوی ز دشمـن کـه پرتوی ندهد چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشـت مکـن به نامه سیاهی ملامت من مست که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت قدم دریغ مدار از جـنازه حافـظ که گر چه غرق گناه است می‌رود به بهشت
.
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند مشکـلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبـه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنـند گوییا باور نـمی‌دارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور می‌کنـند یا رب این نودولتان را با خر خودشان نـشان کاین همه ناز از غلام ترک و استر می‌کنـند ای گدای خانقـه برجه کـه در دیر مـغان می‌دهـند آبی که دل‌ها را توانگر می‌کنند حسن بی‌پایان او چندان که عاشق می‌کشد زمره دیگر به عشق از غیب سر بر می‌کنند بر در میخانه عشق ای ملک تسـبیح گوی کاندر آن جا طینت آدم مخـمر می‌کـنـند صبحدم از عرش می‌آمد خروشی عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می‌کنند

پست‌های معروف از این وبلاگ

بر سر مهاجران ایرانی چه آورده اند؟

فراخوان سرنگون کردن بیدادگران جنایتکار