فریاد
بهار 85
اللهم صل علي محمد و آل محمد. اعوذباالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم
اين نامه را بطور خاص براي جامعه علمي ايران مي نويسم و آن را براي واحدهاي علمي پژوهشي و براي معاونتهاي آموزشي دانشگاههاي كشور مي فرستم و از معاونتهاي آموزشي مي خواهم اين نامه را به اعضاي هيات علمي، معاونت پژوهشي و رييس دانشگاه يا دانشكده شان ارايه فرمايند. از جامعه علمي ايران خواستارم دو مقاله جهان آرماني و تلويزيون واحد جهاني مرا مورد مطالعه قرار داده و همچنين بيانيه فيلمنامه وايتويزيون و آخرين كارم با نام پاسخ نابغه قرن به جامعه را نيز بخواند و مرا از ديدگاهها و راهنمايي هاي خود بهره مند فرمايد. جامعه علمي ايران اكنون فرصت دارد افتخار آفريده و به استقلال دست يابد. اگر جامعه علمي ايران نياز به اين دارد كه مكتب آفرين و جريان ساز باشد و دنيا را پيرو خود كند، اكنون فرصت خوبي براي احترام قايل شدن به شخصيت و نبوغ و استعدادهاي نابغه قرن و تاييد شايستگي وي براي مقام پرزيدنتي جهان است.اميدوارم مقاله پاسخ نابغه قرن به جامعه، گامي سازنده در جهت موفقيت من، تو، سيمرغ معاصر زمين و سيمرغ معاصر ايران كه جامعه علمي ايران نيز بخشهايي از اين سيمرغ است باشد. و البته اين نامه بطور عام، خطاب به كل سيمرغ معاصرم كه خوبها و حقيقت زمانه من هستند نيز مي باشد.اين آغاز يك تعامل جديد بين من و جامعه است. اگر من آمادگي آشنايي ندارم و همه مقدمات و شرايط لازم را براي تعامل با ايران تهيه نكرده ام، از ايران معذرت مي خواهم اما اين تقصير پستان و پليدان فاميلم، امت اسلامي، محل و شهر زادگاهم و عوامل يا فريب خوردگان آنها خواهد بود. چون اگر آن شياطين يا بندگان شيطان كه حتي صاحب اختيار خود هم نيستند، خودشان را آزاد و مستقل و صاحب اختيار فاميل، امت اسلامي، محل و شهر محسوب نكنند و ايشان را گمراه نكنند و شعور و قدرت تشخيص و استقلال و آزادي و شايستگي و ايمان و پول ايشان را به گروگان نگيرند و مقام ايشان را در نظر من تنزل نداده و مرا منزوي ننموده و لحن مرا تلختر از اين نكنند و ايشان بتوانند به مقام تو و به اهميت ادامه پژوهشهاي من و لزوم حمايت از من پي ببرند، من مي توانم به شكل بهتر و مودبانه تر و احترام آميزتري با ايران تعامل آغاز كنم. و اگر من در ايران موفق نشوم و همچنين نتوانم محترمانه و مودبانه با غرب و با جهان وارد تعامل شوم، اين نيز تقصير همان مقصرين به اضافه يك مقصر ديگر به نام پستان و پليدان ايران و عوامل يا فريب خوردگان آنها خواهد بود و مقام ايران در نظر من تنزل خواهد يافت. و اگر من نتوانم به بهترين شكل ممكن با خدا مواجه شوم و اگر تو هم نتواني به مقامي كه استعدادش را داري برسي، مجبور خواهم شد مقام تو را پايين تر از مقامي كه خدا اميدوار بود به آن برسي و پايينتر از مقامي كه مي تواند باشد بشناسم و در گزارشم به خدا از روزگار و از زمين، بگويم كه در زمين خير از شر شكست خورده و تو از شيطان ضعيفتري وخوش باوری و ترحم و دلسوزي بيش از حد تو نسبت به شيطان خطرناك است. بنا بر اين به من رحم كن و به فكر خودت كه تمام اميد من از زمين هستي باش و منافع و مصالح خود را در نظر بگير و در شبكه من به كساني كه اجازه شفاعت كردنشان را نداري رحم و توجه نكن و از مقصرين نباش. چرا كه مقصرين ظالم و خائن دشمن قسم خورده تو هستند و به تو رحم نكرده اند و تقصيراتشان باعث تحميل شكست بر من و تنزل مقام تو مي شود.اگر من شكست بخورم، مقام جامعه و مقام غريبه محترم كه افراد انساني تشكيل دهنده جامعه هستند در نظرم تنزل خواهد يافت. و اگر من موفق شوم مقام جامعه و مقام غريبه محترم در نظر من ارتقا خواهد يافت.اميدوارم حاكمان امروز ايران مصلحت خودشان را تشخيص دهند و بترسند و هوس شوخي و ماجرا جويي و بازي به سرشان نزند و با ميزباني مودبانه تعامل من و ملتم، خودشان را در خدمت منافع ملي ايران قرار دهند. در صورت موفقيت دشمنان و تحميل شكست بر من، اگر آن شكست آنقدر تنفر انگيز و سخت باشد كه تعامل من با جامعه را به پاي ميز محاكمه و دادگاه و حبس بكشاند و يا مرا مجبور كند بدون آمادگي از ايران بروم و حقيرانه از كميسارياي پناهندگان سازمان ملل تقاضاي پناهندگي كنم، ممكن است با حسرت و قساوت،آن شكست را ابراز دشمني كل جامعه اسلام و ايران نسبت به خود تعبير كنم و امت اسلامي و همچنين ملت و دولت ايران از نظر من خائن شناخته شده و توسط من نفرين شوند و دوستداران ايشان و منتقدين اين نفرين نيز از نظر من فريب خوردگان و يا عوامل و جاسوسان ايشان تشخيص داده شوند. اكر اين احتمال به وقوع بپيوندد و اين اتفاق رخ دهد، ايشان ديگر نبايد از من انتظار لبخند و رفاقت داشته باشند. بلكه آنها بايد اين انتظار را از همان شياطيني كه ايشان را سپر بلاي خود كرده بودند و الگوي ايشان براي بي احترامي كردن به من بودند و يا با غافل كردن ايشان از استعدادها و نبوغ من و لزوم توجه به من و تو كه منظور مني، اختيار ايشان را به دست گرفته و به باد سپرده بودند، داشته باشند. سران معاند و يا گمراه نظام جمهوري اسلامي، خير حاكم در غرب را شكست داده و حماقت را به دوستان غربي ايران تحميل كرده اند و رفتار غرب با ايران در شان ايران و غرب نيست. غرب نتوانسته قهر را به آشتي تغيير دهد و از تعامل دوستانه و مودبانه با ايران عاجز شده و به فكر تقابلي احمقانه و زشت با ايران افتاده. در صورت حمله نظامي ملل متحد به ايران، تنزل مقام كل زمين در نزد من قطعي است. بخاطر اينكه تو يادگاري ايران به مني و بخاطر اينكه بعضي ايراني ها به من محبت كرده اند و بخاطر رفاقت و بخاطر شهداي ايران ، احتمال تنزل مقام كشورهاي نيروهاي مهاجم بطور خاص و وحشي شناخته شدن و نفرين شدن آنها در نظر من نيز كاملا منتفي نيست و احتمالا اين كار را براي خانه (ايران) انجام داده و احساسات ناسيوناليستي يم را نيز در كنار مسووليت جهاني يم و به اين شكل مورد توجه قرار خواهم داد. من غريبه محترم هستم و شايد همان دوستي باشم كه خدا اميدوار يافتن وي بود و وي اسير روي خدايي تو. اگر من خدا را تنها رها كرده ام، تو مرا شفا خواهي داد و من با آمادگي كامل و آرماني به سوي او باز خواهم گشت. امروز و اكنون و اينجا، روز تولد من و اين فرياد استارت پرواز در جستجوي تو است. اميدم به خداست و از خدا مي خواهم كمكم كند تا موفق شوم. تو هم لطفا در صورت امكان كاستي هاي مرا ببخش و برايم دعا كن و بدان كه من هميشه دوستت دارم. از اينكه هيچ دشمن و فرد پست و پليد و تنفر انگيزي در عصر و نوع من وجود نداشته و ندارد و نخواهد داشت و بخاطر اينكه تو و من هميشه موفق هستيم، خرسندم. خدا حافظ.
14/1/1385 3/Apr/2006 علي اكبر ابراهيمي
نظريه پرداز و بنيانگذار
تلويزيون واحد جهاني و جهان آرماني
خط مشي من و نتيجهگيري از مقاله
قبل از پاييز 84، نمايندگان ايرانيها براي تعامل با من را كه همان حاكمان و سران نظام جمهوري اسلامي هستند، تهديد كرده بودم كه اگر روند نابودي نابغة قرن در جامعه ايران ادامه يابد و من كتابخانه شخصي خود را نيز از دست بدهم و از شرايطي برخوردار نباشم كه بتوانم وقتم را صرف تحقيق و مطالعه و توليد ايده و طرح و الگو كنم و از نبوغ و استعدادهايم براي خدمت به بشريت بهرهبرداري نمايم و اگر نتوانم آنچنانكه و آنقدر كه ميتوانم، براي بشريت مفيد و سازنده بوده و نوكري لايق براي تو باشم، با قاطعيت و اقتدار و بيرحمي و حسرت نفريننامهاي عليه ايران خواهم نوشت و در مقابل جامعه ايران از خود دفاع خواهم كرد. و حال اين مقاله كه «پاسخ نابغه قرن به جامعه» نام دارد و نوشتنش نيز چندان ساده نبوده و من با عجله آن را نوشتهام تا به بهار برسد و گمان ميكنم به من حق خواهي داد كه در صورت مواجه شدن با گلاية تو يا خدا، جرم نواقص و عيوب و كاستيهايش را به گردن شياطين شبكهام كه همان دشمنان شبكة تو و دشمنان شبكة من هستند انداخته و خود را توجيه و تبرئه كنم، همان نفرين نامه است. و اميدوارم اي سيمرغ، تو كه مجموع انبياء و اولياء و مقربان و خوبان و صالحاني و منت به سر من نهاده و خود را براي من كشف كرده و در زمانة قحطي مخاطب، شنونده و خواننده و مخاطب اين نامه سياه شدهاي، مرا ببخشي و باز هم با بزرگواري از ناشايستگيهاي من چشمپوشي كني و نواقص و كاستي هاي مرا ناديده بگيري و مرا مشمول تأييد و لطف و تعريف و تمجيد فرمايي و به سيمرغ معاصر من كه خوبهاي اهالي فاميل و محل و شهر و كشور و سيارهام هستند نيز الهام كني كه با شنيدن و ديدن و فهميدن و تأييد نمودن و تشويق نمودن من و تبليغ و معرفي نبوغ و استعدادها و شايستگيهايم، تو را ياري دهند و تو بتواني و بخواهي و اسم اعظم و فرة ايزدي و هر آنچه را كه نيازمند آنم به من ببخشي و سطح اعتبار و احترام و اعتماد و ارزشمندي و اهميت و امنيت و قدرت شبكة مرا در نظر جامعه ارتقاء دهي تا عموم كه خدمت به ايشان تعيين كنندة امتياز تقرب افراد نزد خداست بتوانند مرا در زندگي روزمرهشان كه بالاترين مقدسات است مورد توجه قرار داده و بيزينس مرا ساپورت فرموده و هزينههاي عضويت در شبكة مرا بپردازند و مرا از انزوا نجات دهند و قدرتي به من ببخشند كه بتوانم از عمر و جواني و نبوغ و استعدادهاي باقيماندهام براي خدمت به بشريت استفاده كنم. از ته چاه تنفر و با سلاح نفرين با كل جامعه سخن گفتن، ميتواند به معني شكست افتضاح آميز يك سياستمدار باشد. اما اين شكست و تنفر فقط به اين جرم به من تحميل شده كه وحشي نبوده و موضعي تهاجمي در مقابل شياطين اتخاذ نمينمودهام و همواره در اين آرزوي محال غرق بودهام كه آنها بايد خودشان بفهمند و لزومي به تذكر دادن نيست وايشان را پارههاي روح خود ميدانستهام و به آنها رحم ميكردهام و از گستاخيهايشان چشمپوشي مي كردهام و به ايشان براي نجات يافتن از پندار، گفتار و كردار پليدشان فرصت ميدادهام و نهايت بيرحمييم در موردآنها اين بوده كه به حال خودشان رهايشان ميكردم و كاري به كارشان نداشتم. اما جوان و ساده بودهام و نميدانستم كه آنها چقدر پست و پليد هستند و نميدانستم وقتي آن شياطين و مهاجمين شرور را به حال خودشان رها ميكردم، آنها مرا به حال خود رها نكرده بودند. اكنون كه ميبينم در دوران سكوتم، شياطين خودكامهاي كه مرا آزرده و از روي صحنه به خارج از صحنه هدايت و بدرقه نموده بودند، بجز قحطي و ويراني و بدبختي و تنفر و انزوا و جامعه را به بندگي شيطان كشاندن، هيچ تحفة ديگري براي جامعه به ارمغان نياوردهاند و اصلاً دلسوز جامعه و به فكر ادارة امور جامعه نبودهاند، در مييابم كه شياطين خيانت كردهاند و تا كنون دست از دشمني من و تو برنداشتهاند و همچنان گريبان مرا گرفتهاند و گلويم را ميفشرند و بر سرم ميزنند. اما من موفقم. چون به قدرت تشخيص و انتخاب تو و به استقلال تو و به آزادي تو و به آفرينندگي تو و به پيروزي تو ايمان دارم و هميشه احترام و تقدس تو را كه احترام و تقدس خودم است حفظ ميكنم. سيمرغ معاصرين من نيز همچون تو از استقلال و آزادي و قدرت تشخيص برخوردار و در نظرم محترم و مقدس است. و من با خوشحالي از اينكه امروزه صدها سال از آن جوامع و روزگاراني كه در آنها حضرت مسيح را به جرم فرصت دادن به شياطين و انداختن شمشير و حضرت امام حسين را به جرم تذكر دادن به شياطين و برداشتن شمشير ميكشتند فاصله گرفتهايم، و با توكل به خدا و با ياري تو و به نيت خدمت به خودم و فراهم آوردن شرايطي براي خود كه بتوانم در آن به تفريح و خوشگذراني و زندگي در شرايط برتر و بهتر بپردازم و به نيت خدمت به جامعه كه لازمة خدمت به خودم نيز همين خدمت به جامعه است، و از همه مهمتر به منظور يكتاپرستي و بمنظور جلوگيري از به ابتذال كشيده شدن مقدسات توسط غاصبان مشروعيت و جلوگيري از عروسك خيمه شببازي شدن من و افسوس خوردن و پايمال شدن گل كه تويي و به منظور اينكه حداقل در نظر خود و در شبكة خود، از حيثيتي كه لازم است خود من و سيمرغ معاصر من پيش تو و در پيشگاه خدا داشته باشيم، دفاع و حفاظت كرده باشم، سكوت را در شبكة خصوصي خودم كه با تأييد و صدا شدن توسط خدا و تو ميتواند به شبكة واحد جهاني تبديل شود، اما امروزه بدليل غفلت من از خدا و از تو و دوري و بيخبري من از خدا و از تو و بيلياقتييم براي تقرب و وصال خدا و تو، فقط شبكهاي ذهني و خيالي و تئوريك است، ميشكنم و به ميدان ميآيم. حتي اگر شياطين جامعه آنقدر قوي شده باشند كه استقلال و آزادي و قدرت تشخيص و انتخاب آمريكا و انگليس و غرب را نيز گرفته باشند و غرب از تعامل با نابغة قرن بترسد و احمقانه و حقيرانه به آسايش دروغين انزواگرايي پناه ببرد. و حتي اگر از بيچارگي و انزوا و تنهايي بميرم يا اسير شوم يا گرفتار و مشغول امور نامربوط ديگري شوم و نتوانم پروژهام را خودم توسعه داده و به پيش ببرم و فقط آنچه تا كنون نوشتهام از من براي آيندگان بماند. همينجا و هم اكنون به ميدان ميآيم و سكوت را ميشكنم و يك نفس عميق ميكشم و فرياد ميزنم:«من موفق هستم». تا به خدا كه به زمين رحم و توجه ميكند و به تو كه تبلور اميدها و آرزوها و آرمانهاي نوع بشر و نمايندة ما براي تعامل با خدايي، در نظر من و در شبكة من سخت و بد نگذرد و من بتوانم بواسطة حفظ احترام و تقدس خدا و تو و بواسطة بندگي مؤدبانه، خود و معاصرين و همنوعان خود را هرچند فقط در خيال مقدس خودم و بصورت تئوريك، نجات دهم. من در آثار قبلي سعي كردهام تا حدودي پروژهام را تعريف كنم. خدماتي كه بوسيلة من و در حد تئوريك به بشريت ارايه شده، و آنچه پس از اين نيز ميتواند بوسيلة من ارايه شود، مرا به شايستگي براي كسب عنوان «نابغة قرن» نزديك كرده و همانطور كه در متن مقاله آوردهام، هر كس با من دشمني و خصومت ورزد و خيال صدمه زدن به مرا در سر بپروراند دشمن عقل و دشمن احساس و دشمن زندگي و رواني خطرناك و كافر خطرناك و تروريست خطرناك و در يك كلام شيطان است و من هرگز اجازه نخواهم داد شياطين دو دره بازي كه ميخواهند به هر قيمتي كه شده و به هر شكل ممكن، خودشان را توي دل من و تو و خدا جا كنند و با من دشمني بورزند و به جامعه و به من خيانت نمايند، در شبكة من و در نظر من و در حريم من، از كساني كه هميشه احترام آميز و مؤدبانه با من مواجه شده و كلاس تعامل را حفظ كردهاند، برندهتر و پيروزتر و راضيتر و والامقامتر و خوشحالتر و شادتر و كامرواتر و مؤيد تر و موفق تر و ايمنتر و مشروعتر باشند. ممكن است عناصري حيواني از فاميل، بوسيلة دشمني ورزيدن با من، خودشان را به شياطين تبديل كرده باشند و با شيوههاي شيطاني، استقلال و آزادي و قدرت تشخيص و انتخاب و آفرينندگي را از فاميل دزديده باشند و به كل جامعه و به من خيانت نموده باشند و با تشويش اذهان عمومي نسبت به من و تخريب من و تخريب استعداد و آمادگي و شايستگي من براي همنشيني و تعامل با فاميل، كل فاميل را دچار نشنيدن و نديدن و نفهميدن من كه كاشف تو هستم و تو كه منظور من هستي نموده باشند. و بدين ترتيب سطح احترام و ارزشمندي و اعتماد و امنيت و اعتبار و اهميت شبكههاي فاميل را كه نزد من صاحب والاترين مقامها و سطوح هستند، تنزل داده باشند و بدينترتيب شكست خورده بودن و موفق نبودن من باعث اين شده باشد كه من بنده پروريها و رفاقتها و سخاوتها و دلسوزيهاي خوبان فاميل را نيز با ديده شك و ترديد نگريسته و با احترام و ادب ناديده گرفته و فراموش كرده باشم و گفته باشم كه آنها همگي از يك جماعتند و گناهكاران و بيگناهان فاميل را با هم و به جرم هم مجازات و از صداي خود محروم كرده باشم و خاطر خوبان فاميل از من مكدر شده باشد و من از چشم ايشان افتاده و در فاميل منزوي شده باشم و بدينترتيب شناخت بهتر و درستتر و مؤدبانهتر من و تو براي اهالي محل نيز دشوارتر شده باشد. و ممكن است همين اتفاق در محل نيز افتاده باشد و خائنان محل، سطوح مذكور را براي شبكههاي اهالي محل كه نزد من صاحب والاترين مقامها و سطوح بعد از فاميل هستند در شبكه من و تو تنزل داده باشند و من تلخ و نامهربان و در نتيجه منزوي شده باشم و بدين ترتيب شناخت بهتر و درستتر و مؤدبانهتر من و تو براي همشهريانم نيز دشوارتر شده باشد. و ممكن است همين اتفاق در شهر نيز افتاده باشد و خائنان شهر سطوح مذكور را براي شبكههاي همشهريان كه نزد من صاحب والاترين مقامها و سطوح بعد از فاميل و هم محلهاي ها هستند در شبكه من و تو تنزل داده باشند و مرا منزوي نموده و بدين ترتيب شناخت بهتر و درستتر و مؤدبانهتر من و تو را براي هموطنانم نيز دشوارتر كرده باشند. و ممكن است همين اتفاق در كشور نيز افتاده باشد و خائنان ايران، سطوح مذكور را براي شبكههاي هموطنان كه نزد من صاحب والاترين مقامها و سطوح بعد از فاميل و هم محليها و همشهريان هستند در شبكه من و تو تنزل داده باشند و مرا منزوي نموده و بدين ترتيب شناخت بهتر و درستتر و مودبانهتر من و تو را براي ديگر معاصرين و همنوعانم نيز دشوارتر كرده باشند. ممكن است من در ايران شكست خورده باشم و ممكن است غرب معصوم و مظلوم نيز از اين خائنان و شياطين پيروز و حاكم در ايران شكست خورده باشد و در تعامل با نابغة قرن دچار كري و كوري و حماقت شده باشد و نتوانسته باشد مرا حمايت كند تا موفق شوم و بجاي تعريف پروژه و اراية طرحها و الگوهاي جديدم در نفريننامه، دستاوردهايم را با مهرباني و به شكل مؤدبانهتر و محترمانهتر و عادلانهتري به جامعه ارايه دهم. من علاقه اي به فضولي گستاخان جامعه در مسايل خصوصي و داخلي خود با زمين، ايران، استان، شهر، محل، فاميل و خانواده ام ندارم و چنين اجازه اي به شياطيني كه نقش دايه هاي دلسوزتر از مادر را بازي مي كنند نخواهم داد. اگر من دشمني در فاميل و محل شهر داشتهام، بايد خائنين فاميل در خود فاميل، خائنين محل در خود محل و خائنين شهر در خود شهر تقبيح و ملامت و سرزنش و تنبيه و اصلاح شوند. اما خائنين ايران بايد در سطح كل ايران تقبيح و ملامت و سرزنش و تنبيه و متهم و محاكمه و مجازات شوند و من در متن مقاله، با ذكر تعداد كمي از ظلمهاي آنها نسبت به من و تو ، اين كار را كردهام. و لازم است در همينجا نيز بگويم چون من از ريخت و تركيب سران اين نظام خوشم نميآيد و چون ايشان احترام من و تو را زير پا گذاشته اند و به من و تو حق توحش نميدهند، تا زماني كه اين نظام جموري اسلامي برپاست، سطح احترام و ارزشمندي و اعتبار و اعتماد و اهميت جامعه ايران و در يك كلام مقام جامعه ايران در نظر من خيلي پايينتر از آن درجاتي خواهد بود كه ميتواند باشد. اما من فرض ميكنم كه هيچ دشمني نداشتهام تا شياطين نيز فرصت بيابند بروند در صراط المستقيم و آخر صف بايستند. تا وقتي شياطين عذرهاي بدتر از گناه نياورده و ادعاي شرف نكرده و چهرة كثيف خود را در شبكة من به نمايش نگذاشته و خطرناك تشخيص داده نشدهاند، ايشان را نيز همچون عموم، غريبههاي محترم كه اميدوارم بيايند و عضو شبكهام شوند تا با ايشان آشنا شوم مينامم. شياطين ميتوانند هزار دلار به حساب من بريزند و به همراه تقاضاي آشنايي با من، براي من بفرستند و اميدوار باشند كه يك غزل از حضرت حافظ براي آغاز آشنايي و رفاقت و تعامل با ايشان به آنها اعطا خواهد شد. شياطيني كه اين كار را ميكنند تا من بتوانم پول آنها را بعنوان حق توحش مصادره نموده و آنها را از عضويت در شبكهام محروم نموده و غزل حضرت حافظ را از ايشان دريغ كنم و بعد از اين تنبيه، عذر بدتر از گناه و شكايت نيز نميآورند و سرشان را مياندازند پايين و خجالت ميكشند و گورشان را گم و شرشان را كم مي كنند، تنفر انگيز بودن خودشان را در نظر من كاهش ميدهند. غريبههاي محترم با اين خطر مواجه هستند كه بعضي از اين شياطين با تكرار اينگونه كارها و با تحمل عذاب بازگشت، به جبران گذشته پرداخته و در شبكه من از ايشان نيز مقربتر شوند. از آمريكا متشكرم كه رييس جمهورش در نطق ساليانه خود به كنگره اين كشور در ژانويه 2006 گفته: ملت ما اميدوار است روزي يكي از نزديكترين دوستان ايراني آزاد و دموكراتيك باشد. و من نيز اميدوارم ملت ما روزي يكي از نزديكترين دوستان آمريكايي با پندار، گفتار و رفتار كاملاً و مطلقاً نيك و مقدس باشد. اما غرب كه در مورد تعامل با ايران، خودش نيز با پندار، گفتار و رفتار كاملاً و مطلقاً نيك پيش نيامده، به سراغ ايران اگر ميآيد، نرم و آهسته بايد بيايد! مبادا كه ترك بردارد چيني نازك احترام و استقلال ايران. چرا كه هرچند اگر ممكن است من هرگز مسووليت جهاني و مقوليت اجتماعي و اعتبار و وجه خيالييم را فداي بعضي از اين پستان و حقيران شكست دهندة من و حاكم نسبي در فاميل و محل و شهر و كشور كه نيازي به من ندارند و خودشان قبلاً همه چيز را بريده و دوخته اند و در مورد همه چيز نيتجهگيري و تصميمگيري كردهاند و با پايمال كردن احترام من در مواقعي و با سو استفاده از اعتبار من در مواقعي ديگر و با هر وسيله و هر شكلي به من خيانت نموده و با گستاخي و بيشرمي رو در روي من ايستاده و حق آزادي بيان مرا از من گرفتهاند تا با وجدان راحت به سوي دو دره كردن من و تو و خدا پيش روند و نابغة قرن را يك تو سري خوري كه راحت ميتوان شخصيتش را ترور كرد و راحت ميتوان خود را به وي چسباند و بالا رفت و راحت ميتوان با لگد دستش را از سخره جدا كرده و وي را ته دره فرستاد ميپندارند، نكنم، و در صورت توسل غرب به گزينههاي نظامي و جنگي براي تعامل باايران، از غربيهايي كه به اميد نجات دادن من از انزوا و با آرزوي آشنايي و رفاقت با من، هزار دلار به همراه درخواستشان به من ميدهند، با خشم و تنفر حق توحش نگيرم، اما از آنجا كه كشور و شهر و محل و فاميل من به جان من بسته هستند و بهترين سالهاي عمر من در كنار آنها صرف شده و خاطرات خوب من به همراه ايشان شكل گرفته و من مديون بعضي از تكههاي سيمرغ معاصر كه در همين ريشههاي من بودهاند و هستند و خواهند بود ميباشم و از بابت اينكه خدمتي بسزا از دستم براي ايشان برنيامده شرمندهام و از آنجا كه حملة نظامي به ايران را مثل حملة لاشخورهاي گرسنه و وحشي به پيكر مقدس حضرت مسيح ميدانم و اين حمله ميتواند حملهاي و توهيني به شعور و احترام و تقدس ايران باشد، و مقام ايرانيها را در نظر من و پيش چشم هر ناظر ديگري، حتي تو و خدا، مورد توهين و بياحترامي و تقدس زدايي قرار دهد، در صورت حمله نظامي غرب به ايران، من حق خواهم داشت در شبكة مهم و قدرتمند و ارزشمند و اصيل و معتبرم حقوقي خاص براي كل ايرانيان اعم از دوست و دشمن و لايق و نالايق قائل باشم و خط مشييم را بر مبناي پارتي بازي به نفع ايرانيها و امتياز بخشي به ايشان تعريف كنم.و هر كسي كه در هر كجا و در هر وقت با هر نظر من مخالفت و دشمني ورزد، دشمن من و عقل و احساس و زندگي و تو و خدا در نتيجه از بندگان شيطان خواهد بود. حتي اگر غرب سعي نكند همچون شياطين ايران، با نابود كردن من خودش را از دست گلاية من نجات دهد و بخواهد همة فشارهاي شبكة مرا بپذيرد و تحمل كند و هزينههاي مربوطه را بپردازد، باز هم بايد بداند كه وقتي سطح احترام و تقدس يك ملت هفتاد ميليوني را پيش چشم من به شدت كاهش ميدهد، من سطح احترام همة افراد انساني كرة زمين را با هم جمع و تقسيم بر تعداد ميكنم و معدل آن را سطح احترام غريبة محترم كه هر فرد انساني ميباشد در نظر ميگيرم. اميدوارم جامعه علمي ايران مدلي را بر مبناي الگوهايي كه در طرحهاي قبلي مطرح كرده ام، براي فعاليتهاي اقتصادي شبكه ام طراحي و تعريف فرمايد. كپي برداري از مدل فعاليتهاي مالي شركت گلد كوئست نيز مي تواند مفيد و سازنده باشد و البته از طراحي الگوهاي جديد هم آسانتر است. اما در هر حال من هنوز نمي توانم هيچگونه تضميني در مورد سرمايه هايي كه به سوي من جذب مي شوند بدهم. من امروز در اوج نياز هستم. اما هر كس به من پول بدهد، پولش بعنوان حق توحشي كه شياطين بايد مي داده اند و نداده اند مصادره مي شود و بدين ترتيب خوبها جور پستان و شياطين را مي كشند تا مقام غريبه محترم در نظر من ارتقا يافته و من از تنفر نجات يابم و عقلم به كار افتد و از نفرين كردن جامعه احتراز كنم. من تا اطلاع ثانوي فقط ميتوانم پولها را دريافت كنم و هيچ الزامي را مبني بر دادن غزل به درخواست كنندگان و يا ثبتنام از ايشان نميپذيرم و تا زماني كه من موفق نشده باشم و نبوغ من هرز رود و هدر شود و تا زماني كه شر ايراني يقة مرا گرفته باشد و سطح احترام و امنيت و قدرت شبكة مرا پايين نگه داشته باشد و فعاليت شبكة من در ايران، فعاليتي غير قانوني اعلام شود و من در جامعة ايران يك توسري خور شناخته و فهميده شوم، همانگونه كه در فيلمنامه وايتويزيون خود را بدهكار خلق ساختاري دراماتيك براي راحت الحلقوم شدن اثرم جهت مصرف حيف نانهاي مفت خوري كه به جامعه شريف انساني و ايراني نفوذ كرده اند ندانستم، خود را بدهكار دادن هيچگونه تضميني در مورد موفقيتم به جامعه ايران و جامعة بينالملل نخواهم دانست
http://www.ebrahiminetwork.persianblog.comhttp://www.projectdocument.blogspot.com
http://www.projectdoc.persianblog.com
http://www.centurygenius.blogspot.com
http://www.centurygenius.com
garibdarvatan@yahoo.com
پاسخ نابغه قرن به جامعه
سلام اي انبياء و اولياء و صالحان و مقربان و خوبان چون مخاطبي وجود نداشت، آنچه ميخواستم بگويم هم كمكم از يادم رفته بود. تا اينكه شما را يافتم و ديدم همان حضراتي هستيد كه حركت را با ايشان آغاز كرده بودم و صراط المستقيم زميني ها را با ياري ايشان تا به اينجا و اكنون رسانده بودم.شما حقيقت بوديد و سيمرغ و مقدس. و جمال چهره شما حجت موجه من براي زندگي با خيال روي شما بود. من سيمرغ را، حقيقت، آرمانشهر، تلويزيون واحد جهاني، مجلس واحد جهاني و ديگر واژهها و عبارات و گوهرها را با ياري شما در خيالم پرداخته، پيراسته و ميپروردم. آنقدر با هوش و انسان و دقيق و سريع و يگانه و رفيق بوديد كه در خيالم تصويري يگانه از هم ميساختيد و من ميتوانستم شما را يكي تصور كنم و يكي ببينم و «حضرت تو» بخوانمتان. يادتان بخير. اجازه دهيد بگويم يادت بخير. يادت بخير! نابغه قرن دوست دارد وقتي ترانهها را به ياد تو گوش ميدهد تو بيايي و حسش را درك كني و خوشحال است كه هميشه تو ميآيي و اين كار را ميكني و براي رسيدن به هميشه كه ميعادگاهش با توست، هنوز چو سرو پايبند است.فرد انساني و همه افراد انساني اعم از دختر و پسر، زن و مرد، كودك و بزرگسال و پير و جوان تو را صدا ميكنند و ميخواهند با تو باشند اي انسان سفيد مقدس، اي حقيقت جاودانه، اي دوست زميني، اي معشوق همه ما، اي جانشين خدا در زمين و اي حاكم ما در جهان آرماني. خوشا معرفت تو اي با مرام. خوشا زندگي جاويد با تو اي با معرفت. زندگي يعني رفاقت با تو و پيش تو بودن و با تو به عشق و حال و اسماء حسني الهي مشغول شدن و آداب بندگي مشتاقانه خدا را آموختن و به جا آوردن و به خدا متمركز شدن. هر چند كشف من در مورد چگونگي خدمت به تو بزرگترين كشف بوده اما كشفي سطحي و ايهام آلود است. و اينكه اين كشف عميق و كامل نبوده و اينكه من هنوز خود تو را كشف نكرده ام خيلي خوب است و دل را خنك ميكند و ضريب امنيت تو و نبوغ مرا در مقابل مفت خورها و شياطين جامعه بالا مي برد. اكنون كه به آمادگي ديدار تو رسيده ام و اينهمه شادم، جهنم و ضرر. در اين مرحله در مييابم و بعنوان صدقه سر تو مينويسم تا آيندگان نيز بهرهمند شوند و من نوكري ايشان را نموده باشم تا احتمال ابراز رضايت خدا از من بالاتر رود، كه؛ انسان سفيد و مقدس، صاحب و مدير و مجري شبكه و تلويزيون واحد جهاني است. و هر فرد انساني نيز خود در شبكه و تلويزيون و حريم خصوصي خودش در جهان آرماني، انسان سفيد مقدس و حضرت اول و آخر و ظاهر و باطن است. انسانهاي نسبتاً كامل و آرماني كه همان انبياء و اولياء و خوبانند، هر يك خودشان را مشتاقانه در راه خدا فنا كردند و مجموع ايشان با ايثار خود به پاي بشريت و خانهاش، انسان سفيد مقدس را كه دوست خدا و منجي ماست، آفريدند. عبارت انسان كامل و آرماني در جاهايي از طرحهاي قبلي آورده شده كه بايد در تمام موارد و يا در بعضي موارد به جاي آن، عبارت انسان سفيد مقدس آورده شود. البته اين موضوع بايد در فرصتي ديگر مورد بازبيني و بررسي قرار گيرد. بگذريم، خودت چطوري؟ خستهام و حوصله بحث تخصصي بيحاصل در اينجا و اكنون را ندارم. ميخواهم به مسجد بروم و دو ركعت نماز سفيد نيت بخوانم و اگر خدا باز هم مرا به آسمان و پيش خودش نبرد، براي ديدارت از محراب به دير مغان رفته و هر چه را كه ساختهام به پاي آرمانها و ايدهآلهاي اجتماع تو خراب كنم. ميخواهم فقط خودت باشي و خودم و عبادت خدا. و از خدا بخواهيم كه به ما نان و خير و بركت و نور زندگي بخشد. با تو هر حركت ما تدوين كننده و تهيه كننده و نويسنده و كارگردان و بازگير ادبيات پيشرفت در صراطالمستقيم به سوي خدا خواهد بود. چقدر آرمان كوچكي است اين «صلح» و زندگي با تو كه پس از تحقق اين آرمان ديگر غير ممكن نخواهد بود، چقدر خاطرهانگيز! اي انسان سفيد مقدس، به خدا بگو من (علي اكبر ابراهيمي) هنوز بر سر عهد و پيمان خويش با او براي خدمت به مردم استوارم و به كمك لطف و توفيقي كه مرا عطا فرموده، ميخواستم امكاني فراهم كنم تا هر فرد بتواند در زمين، تنها جانشين او و يگانه مركز احساس جهاني و يگانه خداي زمين شود. اما به او نگو كه از خلق روزگار دلگيرم. چون ممكن است او حق گلايه براي من قايل نباشد و گلايه بياجازه من نشانه فدا نشدن من در راهش و ايثارگر نبودنم در جامعه انساني باشد و من مورد نارضايتي او و كدورت و گلايه تو واقع شوم. هرچند خدا اين حق و اين فرصت را به هر فرد انساني و به من داده كه مستقيماً افتخار بندگي خودش را داشته باشيم اما خدا پاك و منزه از معرفتها و عبادتهاي كم و كوتاه و ناقص من است و من در روزگاري كه توفيق نماز خواندن نمييابم، راه نجات خود را استمرار راهي كه براي جلب رضايتش ميپيمودم، يعني خدمت و بندگي و نوكري نمودن به بندگانش ميبينم. تا اگر فرضاً من هم خوشايند نبودم حداقل تغييراتي كه در چهره زمين پديد ميآيد رضايت خدا را جلب نموده و مورد تأييد و تشويق خدا قرار بگيرد. به همين منظور تو را كشف كردهام و رسماً به تو ميگويم حاضرم كن تا زندگي مرا فداي خود كني. ميدانم كه معرفت و عبادت تو ميتواند مقدمه معرفت و عبادت خدا باشد. تو از توانايي سلطنت و رهبري و مديريت و اداره جامعه به طور عميق و در همه ابعاد برخورداري. همه محلههاي روستاها و شهرهاي كشورهاي زمين و همچنين همه ديگر شبكهها ميتوانند به سطحي از هوشمندي برسند كه در هر شبكه، به هر اشاره تو، نماينده مربوطه از آن شبكه به صحنه آمده و مسئوليتهاي تعامل با تو را بپذيرد. تو بايد به تعداد شبكههايي كه در هر لحظه به تو توجه ميكنند كپي و تكرار شوي تا بتواني به داد همه برسي و درد دل همه را بشنوي. اي انسان سفيد مقدس، مناديان خير از لابهلاي كتابها و قصههاي كهنه و تازه بيرون ميآيند و با دروغ و تحريك غيرت و جلب اعتماد، اختيار جامعه را به دست ميگيرند و قدرت زير دندانشان مزه مي كند و به ما خيانت ميكنند. اين جادوگران بد فقط يكي از خطراتي هستند كه وقتي تو رفته باشي جامعه را تهديد ميكنند. اي كه هر فرد انساني را معدن و منبع و مرجع و مبداء همه كتابها و همه قصهها و همه ترانهها و همه آفرينشها ميداني، بيا. بيا از احوال هم آگاه باشيم. بيا حال هم را بپرسيم. بيا تا حال يكديگر بدانيم، مراد هم بجوئيم از توانيم. من و تو در شرايط معمولي و حتي پايينتر از آن با هم آشنا شديم اما در پاكي سفيدي، شرايط ايدهآل را ساختيم و بعد هم به خاطر اينكه در دردها دوست را خبر نكرده خود يك عشق ورزيدن بود، به سفيدي رسيديم و هم را فراموش كرديم. بنابراين، از نواختن من پيشيمان نباش كه من مديون توام و تو هم مرا ببخش. من و تو شاهكار كرديم. احساس گناه معصومين به خاطر گناهان شياطين بس است. من قدر تو را ميدانم. همه ما قدر تو را ميدانيم. قبل از اينكه تو مرا بنوازي من خود صداي تو بودهام. من تو را صدا كردهام و از تو به خاطر پاسخهايي كه لياقتش را نداشتهام متشكرم. اما اكنون كهام و چرا؟ اكنون نميتوانم نوكر خوبي براي تو باشم. چون شمع اگر نتواند بايستد نميتواند نور بدهد و من ميخواهم بايستم و سر پا و موفق باشم و شياطين و بدخواهان نميخواهند اينگونه شود و من نزديك سقوط و شكستم و دليل اين سقوط، رحم و مهرباني من بوده كه حتي با شياطين هم مهربان بودهام و توجيه و التماس ايشان را باور ميكرده ام و به ايشان فرصت ميداده ام و اعتماد ميكرده ام. راستي تنفر و كدورت از كجا پيدا شد و انتشار يافت و گسترش پيدا كرد؟! خدا، خودم، خودت، گويا همگي از هم دور و متفرق و قهر شده بوديم. گويا شاعري گفته بود: «ماندهام با زمانه در ترديد كه زمانه چه فكر در سر داشت! اينك اي موجهاي بيآرام ببريدم به سوي دورترين نقطههاي نهان كه يك ناكام بتواند در انزواي حزين دورتر ماند از خلاصي خويش» و تو اين شعر را به من تقديم كرده بودي و من آرزوي مرگ كرده بودم. گويا قهر بودم! احساس من كوچ كرده بود و من تلخ شده بودم. شايد گمان كرده باشي با تو هم قهرم. اما تو با بزرگواري و رفاقت و سخاوت به صداي مسمومم گوش ميدادي تا من ادبيات رفاقت و تعامل و تكلم با خدا را فراموش نكنم و از ياد نبرم. از تو بينهايت متشكرم. به اندازه هستييم كه نجاتش دادي از تو متشكرم. اگر هنوز هم دوستم بداري و بتواني مرا ببخشي، ميتوانم كمي از پرستاريها و مهربانيهايت را پاسخ گويم. شرافت و نجابت تو مرا ياد حضرت مسيح مي اندازد و من خجالت ميكشم پيش چشم تو با شياطين مبارزه كنم. اما بعضي شياطين و حاكمان خائني كه ايراني ها و زمينيها را همچون خانواده خدا دوست ندارند، كار را مشكل نمودهاند. وليكن چو اسم اعظمم باشد چه باك از اهرمن دارم؟ اگر تو مرا تاييد كني و اين سالك را با دعاي مخصوصت كمك و راهنمايي فرمايي تا بتواند به رسم امانت وفا كند، باقي سهل است. از شياطين و خفاشاني كه حريصانه و خائنانه و بيشرمانه كمين كرده بودند تا من بروم و بيايند بپرند وسط ميدان و اداي صاحب خانهها را در بياورند معذرت ميخواهم كه برگشتم و با كشته شدنم توسط ايشان در عاشورا و در كربلا، از ايشان مشروعيت زدايي كردم و ايشان نتوانستند يك نابغه موفق از غرب برگشته پولدار گير بياورند و از وي سوغاتي بگيرند و سوار كولش شوند و به وي افتخار كنند و بادي گاردش شوند و پول همه گناهان و نواقص و شكستهايي كه خودشان مرتكب شده بودند و بعد از رفتن وي به گردن وي انداخته بودند تا فرصت و عرصه و مشروعيتي كاذب براي خود دست و پا كنند را با نجابت و احترام و التماس و خواهش و تمنا و توحش از وي بگيرند. من واقعاً از ايشان معذرت ميخواهم اما قصد من آزار و اذيت ايشان و ديدن گستاخي و بياحترامي از جانب ايشان نبوده. قصد من فقط دفاع از زندگي و تقدس زندگي بوده. آنها خودشان هستند كه تصميم ميگيرند اشتباه سر راه من و تو قرار گرفتن را مرتكب شوند يا نه. من امروزه وظيفه دارم به جاي تو اين پروژه را پيش ببرم. اما يك امانتدار بايد مقتدر باشد و اقتدار من زماني ميتواند معني بيابد كه همه دانشمندان و متخصصان، مغز مرا با دانش و مهارت خودشان ساپورت كرده باشند تا من بتوانم با عقلي نسبتاً كامل، در جهان آرماني كه احتمالا يك نوع فضاي مجازي خواهد بود، به تعداد مراجعين و سؤال كنندگان كپي شده و در مقابلشان ظاهر شوم و در باغي يا دفتري يا در هر موقعيت و جايي كه خود آنها در آن به سر ميبرند، پاسخگوي سوالات و رفع كننده نيازهايشان باشم. اما من هنوز نتوانستهام آن رابطه دوستي لازم را با همه دانشمندان و متخصصان و پژوهشگران و يا حداقل با بعضي از ايشان برقرار كنم كه ايشان بيايند و حق و حقوق تو را به پاي من بريزند. چون من هنوز نتوانستهام حرفم را و طرحم را و فرضيهها و تئوريهايم را به شكل مناسبي روي كاغذ بياورم و يا در قالب اثري هنري به ايشان معرفي كنم. و البته اين گونه نيست كه اگر ايشان نفهمند من چه ميگويم يا چه ميخواهم بگويم، و وقتي آن ارتباط ايدهال و تعامل مطلوب كه بايد بين من و ايشان پيش بيايد، پيش نميآيد، باز هم احترام و بكر و دست نخورده بودن من و ايشان و باز بودن ذهنمان همچون قبل از آشنايي، سفيد و مقدس باقي مانده باشد. و همه اين بدبختيهاي بشر، تقصير دشمنان من و تو است. و دشمن ما يعني دشمن احساس و دشمن عقل و دشمن زندگي و بطور خلاصه يعني پليد و شيطان. و اما اين شياطين و يا اين بندگان شياطين چه كساني هستند؟ تعريف شيطان در شبكه من عبارت است از كسي كه با تو و من دشمني ورزد. اگر دشمني بر من غلبه يافته و مرا شكست دهد، رو به شكست و حقارت و بدبختي حركت نموده و اگر دشمني مغلوب من شود و از من شكست بخورد، رو به موفقيت و پيروزي و سعادت حركت كرده. چون چوب گل معلم و داداش بزرگترش را خورده. شياطين كه «كم ميآورند» و نميتوانند مؤدب باشند، هميشه اصرار دارند كه مؤدبها و خوبان نيز به سبك ادبي ايشان اقتدا كنند. ولي خودشان تحمل نخواهند كرد و طاقت چنگ نيانداختن به حق آزادي بيان بندگان خدا را نخواهند داشت و اگر امام حسين يقه شان را بگيرد و بزند توي گوششان و بگويد خجالت بكش، عذر بدتر از گناه خواهند آورد و امام حسين را خواهند كشت. از آنجا كه وقار و متانت و نجابت فرد انساني و غريبه محترم بايد حفظ شود و از آنجا كه بايد يك فرقي بين ما و آنها باشد، من سعي ميكنم تا جايي كه ممكن است نامي از كسي برده نشود. در عين حال، من از حق خودم و جامعه هم نميتوانم بگذرم و نميتوانم ببينم كه مقام جامعه و سطح محبوبيت يا اعتبار يا احترام يا ارزشمندي يا اعتماد و يا اهميت جامعه و سيمرغ معاصر و تو كه سيمرغ مطلقي، به خاطر گناهان و كوتاهي ها و نواقص و عيوب و جرمهاي شياطين در نظرم پايين بيايد.من بايد موفق باشم. براي آنكه استعدادها و نبوغ من به درد بخورد و به كار آيد من بايد موفق و آزاد و مستقل و محترم و معتبر و قوي و ايمن باشم من بايد به درد زندگي همة زمينيها و همة ايرانيها و يا حداقل به درد زندگي خودم بخورم. اما يكي از اصليترين اختلالاتي كه شياطين جامعه و نيروهاي شر در اين امر بوجود آوردهاند، گرفتار نمودن من به فقر مالي است و ممكن است در آيندة نزديك بخاطر توجه به كرامت انساني خودم كه خدا اين كرامت را به من و به هر فرد انساني عطا كرده و بخاطر استفاده از بعضي حقوقم از جمله حق آزادي بيان، احترام و امنيتم نيز بار ديگر مورد حملة نيروهاي شر و شياطين واقع شود. در نظر من و در جهان ذهني من و در شبكة خصوصي من كه معرف شبكة واحد جهاني است، دشمني و خصومت ورزيدن با من به معني دشمني و خصومت ورزيدن با عقل و احساس و زندگي خواهد بود و خائنيني كه چنين جرمي مرتكب شوند، رواني و كافر و تروريست و از بندگان شيطان و عنصري مطلقاً مطيع از اهرم قدرت شيطان خواهند بود. اگر من دشمني، نميداشتم شايد تا كنون جهان آرماني را ساخته بودم ودر آنجا حاكم جهان بودم. اما اگر من موفق شوم، فرض خواهم كرد كه هيچ دشمني نداشتهام و با اقتدار و حسرت، دلگير بودن خود از روزگار را به دلگير بودن خود از همة افراد انساني به طور يكسان و مساوي تقسيم خواهم كرد تا گدا گشنهها و نديد بديدها و لاشخورها سير شوند و يادشان بيفتد كه بايد خجالت بكشند و بروند و شرشان را كم و گورشان را گم كنند. تا من بتوانم به قدرتي برسم كه با عدالت و عدلپروري آرمانشهر را بسازم تا نشيند هر كسي اكنون به جاي خويشتن. اما هر چند من با دشمنان كاري نداشته و ندارم، اما متأسفانه شرارتهاي آنها گريبانم را گرفته و گلويم را ميفشارد و من در اين اثر فقط سعي كرده ام از خودم و حريمم كه شامل ايران و زمين و هستي نيز ميشود در مقابل اين دشمنان دفاع كنم. اگر لحنم كمي تلخ است فقط مي توانم بگويم متاسفم. و اگر كسي به شعور من و به شبكه من توهين كند و در مورد اين تلخي، تذكري غير مودبانه به من بدهد يا از دشمنان من دفاع كند و به روند دودره شدن من توسط شياطين و شكست خير از شر كمك كند، همدست دشمنان من و بنده شياطين و خطرناك و دشمن و خاين تشخيص داده خواهد شد و ارزش و شان و مقامش در نظر من به شدت تنزل خواهد يافت.جامعه را بايد دوست داشت. اگر يك سياستمداري خود را خاك پاي جامعه نداند، گمان نميكنم بتواند به خدا برسد و به شكل مؤدبانه و افتخارآميزي با خدا مواجه شود. راستي! من در آن قديمها و سالهاي اول پژوهشم به يك مغازه هم قانع بودم و اشتياق و انگيزهاي داشتم كه ميتوانستم آن مغازه را به اندازه سازمان موردنظرم وسعت بخشم و بزرگ كنم و توسعه دهم. چه شد كه من اين روزها جامعه را كمتر از آن روزها دوست دارم و از چشم جامعه افتادهام و غمازش شدهام؟ شايد امنيت نداشتهام، پايگاه نداشتهام. آيا كشوري كه در آن زمين متري فلان قدر است و من توان خريدن حتي دويست متر زمين را هم ندارم و رييس مجمع تشخيص مصلحت نظامش مي تواند به راحتي و هر چقدر كه ميخواهد زمين بخرد متعلق به من است؟ آيا من صاحبش هستم؟ شايد من خانه نداشتهام. شايد ايران براي من نبوده. آنهايي كه علاقه داشتند من از ايران بروم و ادعاي مديريت و اداره خانه را مطرح ميكردند و از اينكه روي در و ديوارهاي مرزها نوشته بودند «مملكت امام زمان جاي تونيست» احساس پيروزي و قدرت و غرور ميكردند، اصلاً قصد اداره ايران را هم نداشتهاند. آنها فقط قصد چپاول ايران در محيطي مغشوش و بيصدا را داشتهاند و ادعاهايي چون دلسوزي و اصالت و صاحب خانگي، برازنده ايشان نبوده. اگر بود، نابغه قرن و كاشف حقيقت را از خانة خودش ايران بيرون نميانداختند. از انتقاد خائنين به من در فاميل و محل و شهر در اينجا صرفنظر ميكنم. هر چند آنها اولين و منفورترين و مقصرترين دشمنان و از شياطين اصلي هستند اما انتقاد از آنها و اصلاحشان بايد در داخل مرزهايشان و مطابق آيين درويشي انجام شود و اين با موفقيت من امكان پذير است. و اگر من موفق نشوم، آنها را نفرين خواهم كرد و آنها از فرصت سو استفاده كرده و فرصت را از من دريغ خواهند كرد و مكافات و مجازات خويش را با ديگران تقسيم نموده و با ايشان شريك خواهند شد و سطح زندگي و امنيت و اعتبار و احترام و اهميت فاميل و محل و شهر را در نظر من تنزل خواهند داد و سعي خواهند كرد هزينههاي نفرينشدگي خويش را بر ديگران بار كنند و فاميل و محل و شهر را نيز با خود همراه كرده و نفرين شده بنامند تا خودشان نسبتاً سبكتر و راحتتر و ايمن تر شوند. آخرش هم همه كاسه كوزهها سر اين ايران بيگناه و اين ديار كهن كه مثل مسيح پاك و نجيب است و زور همه فقط به وي ميرسد خواهد شكست اما ايرانيها هم بايد اعتمادشان جلب شده و اسباب رضايتشان فراهم شود. ملتي كه اينهمه خيانت ديده و اينهمه تحت فشار بوده چه گناهي دارد؟ خوب ايرانيها هم كه مستقيماً نميآيند به يك شخصي كه ريشههاي خودش هم به وي رحم نكردهاند، رحم كنند. بايد اول بشناسند و من بايد قدرتي داشته باشم كه ايشان به خاطر ارتباط با من و ساپورت بيزينس من و پرداختن هزينههاي عضويت در شبكه من سرمايهشان و زندگيشان به مخاطره نيفتد. مردم اول بايد بشناسند و از آنها نميتوان گلايه داشت. سازمانها و نهادهاي اجتماعي و مدني كه در ايران معاصر بيشتر نهادهاي حكومتي و دولتي هستند بايد بيايند و اسناد پروژه پژوهشي نابغه قرن را مورد مطالعه قرارداده و حق و حقوق غصب شدهاش را به وي پس دهند. اگر تكههاي حقيقت و سيمرغ ايران معاصر كه بعضي از نخبگان علمي، فرهنگي و هنري و ستارهها و مديران حكومتي و سياستمداران هستند، بيايند و تعامل لازم را با بيزينس و شبكه من به جا آورند، مردم نيز ممكن است از ايشان پيروي كنند و من اميدوارم مشمول اين لطفها شوم.من فرد انساني هستم. يعني همان كسي كه قرار بود اسلام به دستش برسد و در خدمت پيشرفت و تعالي و سعادتش قرار بگيرد. اما امت اسلامي بدون اجازه و وحشيانه به ديار كهن و متمدن من هجوم آورده و پدران مرا كشته و آزادي و دمكراسي و استقلال را با توسل به شيوه هاي شيطاني به بند كشيده و بهانه اش هم اين بوده كه مي خواسته امانت و تحفه اي به اسم اسلام دودره شده را به فرزندان پدران من هديه دهد. بنابراين من حق دارم بگويم امت اسلامي به من و ملتم بدهكار است و بايد همواره خودش را نوكر و چاكر من و ملتم بداند. متاسفانه مسلمانان امروزه نتوانسته اند احترام نماز من را و حتي احترام پيامبر دينشان را نگهدارند. و من مطمئنم حضرت محمد (ص) آنقدر خوب است كه قبلا به من اجازه داده هر گاه لازم دانستم به امتش تذكر دهم و يا حتي ايشان را نفرين كنم. من به خاطر اعتماد به رهبران و سران و مديران و مسئولان نظام جمهوري اسلامي و به خاطر باور كردن صداهاي آنها، فرض كرده بودم سپاه پاسداران انقلاب اسلامي يك نهاد مقدس و پاك و خير مطلق است، اما در يكي از پادگانهاي آموزشي آن، شاهد بودم كه چاپلوسي و زيرآبزني و خبرچيني و غيبت و حماقت و ظلمپذيري، آموزش و تلقين داده ميشد و اين براي من كه در آنجا آموزش نظامي مي ديدم كسر شان بود. و از دست من هم كه يك سرباز بودم و بعنوان يك مهرة موظف به اطاعت، شناخته و فهميده ميشدم كاري برنميآمد و من ميديدم كه به من خيانت شده و از جواني و سادگي من و از احساسات مذهبي من سوءاستفاده شده و عقلم دزديده شده. و چون از همان ابتدا در آن نظام و در آن نيرو اطلاعات ناكافي و در بعضي موارد دروغ به من داده شده بود، حق خود ميديدم كه از اسارت آن دشمنان واقعي خود خارج شوم. اما بخاطر استفاده از اين حقم، با كينه و نفرت دژبان سپاه و شري كه از جانب دشمنان مسيح يقهام را گرفته بود و گلويم را ميفشرد مواجه شدم. جواني و طرحها و عمر و خلاقيت و ذهن و فكر باز و نبوغ و استعدادهاي مرا با زنداني كردن جسم و روح و روان من در زندان 66 سپاه به پستي كشاندند. و درست در همانجا به نماز من هم توهين شد و از همانجا و همانوقت بود كه من بعنوان كسي كه نتوانسته احترام نمازش را حفظ كند و احتمال مي داد نمازش براي خدا هم ارزش دفاع نداشته، از خواندن نماز در پيشگاه خدا شرمگين شدم و كمكم نماز را ترك كردم. و اين يعني اينكه شر يقة انسان را مي گيرد و قواعد بازي را تعيين ميكند و امام حسين شاهد و مؤيد اين است كه ظلم و ننگ را نبايد پذيرفت . در آنجا روزانه دهها بار مورد بياحترامي و توهين و تحقير واقع مي شدم. تن و ذهن من چندين سال قبل از آن زندانها و چندين سال بعد از آن زندانها همچنان مشغول فرار از دست آن شر و تلاش براي آفرينش خير و معني و خدمت به بشريت تحت شرايطي كثيف بود. عنصري دست چندم از عناصر وزارت اطلاعات ايراني هاي مسلمان، بيست و پنج هزار تومان از من قرض گرفت و آن را دودره كرد و از پشت تلفن به من گفت آيا از من رسيدي داريدي؟ در سازمان آيت الله تسخيري به من گفته شد تو بيكاري و بخاطر همين اين طرحها را نوشته اي. بيشتر مديران با كلاسي كه ممكن بود شعور قدرداني و حمايت از نبوغ مرا داشته باشند نيز بخاطر نداشتن سرمايه گذار در عصر يكه تازي تك ستاره هاي جمهوري اسلامي، غايب بودند. در مجموع ميتوان اينگونه ابراز نظر كرد كه شر اسلامي و شر ايراني مرا از همه چيز عقب انداخت و همه چيزم را از من گرفت. بنيانگذار نظام جمهوري اسلامي براي ديده شدن و فهميده شدن خودش بعنوان تك ستاره، ديگر ستارهها را پاك كرد و مخالفان و رقيبان را معدوم يا سركوب و متواري كرد. اما وقتي بعد از مرگش من جوان شده بودم و زمان لزوم حمايت از پروژة من فرا رسيده بود، آنقدر مملكت كثيف و سفله پرور و پستپسند و مشرك پرور شده بود كه نه تنها پروژه و طرحهاي من حمايت نشد، بلكه من حتي فرصت اشتغالي هرچند ساده و كوچك در صدا و سيما و ديگر سازمانها و نهادهاي دولتي را نيافتم. و اين در حالي است كه وقتي يك رژيمي در دانشگاه انقلاب فرهنگي ميكند و با دوستان و كشورهاي متمدن مودب و غير متجاوز و خداترس و خداپرست دشمني ميورزد و قطع رابطه ميكند و صدايش را بالا ميبرد و ادعاهاي گنده گنده مطرح ميكند، پاسخ نابغة قرنش را هم بايد بتواند خودش بدهد. حداقل بايد يك امكانات محدودي فراهم ميكردند تا من پژوهشگاهم را بر مبناي تعريفي كه از اتاق كار در پروپزال قديمي ارايه دادهام، تاسيس كنم. اصلاً قبل از نوشتن پروپزال قديمي من چنان اتاق كاري هم نميخواستم بعد از آنكه به سوي غرب رفتم و با درهاي بسته مواجه شدم، آمدم و اتاق كار را تعريف كردم و اصلاً من خود را نابغة قرن نيز نناميده بودم، اما بعد از آنكه دوست گرامي و گرانقدر و ارزشمندم و نماينده محترم آمريكا براي مصاحبه با من را آنقدر احمق و ضعيف و مظلوم و بدبخت و بيچاره ديدم، آمدم و نام وبسايتم را نابغة قرن انتخاب كردم. اگر ديگر رقباي اين رژيم جمهوري اسلامي به حكومت ميرسيدند، شايد بهتر ميتوانستند پاسخگوي من باشند. براي چه آنها برانداخته شدند و رژيم جمهوري اسلامي از مسيح خجالت نكشيد و مال و جان و اعتبار و احترام بعضيها را تهديد كرد و چرا آن بعضيها ظالمانه رفتند و مرا از حضور خودشان كه ميتوانست سطح علمي فرهنگي جامعه را ارتقا بخشد محروم فرمودند؟ چرا؟ چرا؟ به چه حقي با نابغة قرن اين كارها را كردند؟ دلگير شدن و قهر كردن و رفتن و گفتن كه: «هماي گو مفكن ساية شرف هرگز، در آن ديار كه طوطي كم از زغن باشد»، حداكثر كاري بوده كه از دست سياستمداران و دانشمندان و نخبگان مهاجر براي من بر ميآمده. اما اي كاش آنها نيز به اندازة امام حسين، گلهايي را كه در نفرين نامه همچون ماهي زلال پرست به شبنشيني خرچنگهاي مردابي تنها و متفرق و تكه تكه ميمانند، دوست داشتند. البته هر چند شايد اينگونه نبوده اما من تصور ميكنم كه اينگونه بوده تا ايشان دلگير نشوند. و البته همينگونه هم هست و پرندة مهاجر و مسيح مسافر هم زمين را به اندازه امام حسين دوست داشتهاند و به آن دلبسته بودهاند و بريده شدن دلشان از زمين توسط باد، برايشان شكنجه بوده. اميد مسيح به شرمندة فهميده مودب شدن شياطين و نااميدي امام حسين از سر به راه شدن شياطين و مبارزه اش براي جلوگيري از به ابتذال كشيده شدن مقدسات و اقدام به مشروعيت زدايي از شياطين، هر يك به جاي خود براي من قابل احترام و ارزشمند و مقدس است.از چند سال پيش كه پدرم به رحمت خدا رفته من هنوز نتوانسته ام به مزارش بروم. من مي خواهم اول موفق شوم و سپس به آنجا بروم اما دشمنان اجازه نمي دهند. اين روح الله موسوي خميني بايد بيايد بيرون از آن حرم مطهر. بايد بيايد و به من بگويد كه چرا بجاي من تصميم گرفته و نتيجة تصميمگيريهاي وي چرا اين شده كه پدر من صبر علي ابراهيمي يك عمر زحمت كشيده و به خلق خدمت كرده و آخر هم به طرز مشكوكي رحلت فرموده و نتوانسته موفقيت پسرش را ببيند و نتوانسته پول تأسيس يك پژوهشگاه را براي من به ارث بگذارد، اما رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام به يمن گنده لوم پنيزم بازي درآوردنهاي بنيانگذار جمهوري اسلامي و بدون كشيدن زحمتهايي كه بايد بكشد، خيلي راحت ميچرد و ميدرد و ميبرد و هرچند تا پژوهشگاه هم كه لازم بداند براي فرزندانش تأسيس ميكند و طرحهاي پسر صبر علي ابراهيمي را هم بيشرمانه و بدون ترس ميدزدد؟ بايد بيايد بيرون و در مورد حكاكي تلسم و جادويي سياه بر روي تلويزيون ملي ايران و لوح و صفحة سفيد ملي ايران و حتك حرمت ايران زمين اين زمان و قهر هما و هجرتش از اين سرزمين و دورتر شدن فاصلة ملت من از تو و از خدا و در نتيجه از خير و بركت و نور، جوابي بدون خجالت و ترس ارايه دهد. چرا نتيجة تصميمگيريهاي وي اين نبوده كه من اتفاقاً پولدار شوم؟ چرا نتيجة تصميمگيريهاي وي اين نبوده كه در كشورهاي ديگر، ايراني بودن من يك امتياز محسوب شود و نه يك جرم. حداقل بيايد به من باج و حق توحش بپردازد تا انقدر من بجاي وي خجالت نكشم و از بابت اينكه وجود و استقلالم ناديده گرفته شده و باند شياطين حاكم بر ايران به جاي من تصميم گرفته اند و از طرف من به همه فحش داده اند بي آبرو نشوم. من از اينكه قبل از موفق شدن و قبل از ارايه طرح و برنامه جديد و كاملتري توي گوش كسي بزنم حذر ميكردم. من نميخواستم بدون موفقيت به ايران برگردم. من ميخواستم همة آنچه خدا به قلبم الهام كرده بود و در ايران قدرش نشناخته و بر صدرش ننشانده بودند، در دانشگاهها و پژوهشگاهها و آزمايشگاههاي غرب اجرا كنم و به نتيجه برسانم تا در ايران از اينكه با من بدرفتاري شده متأسف و پشيمان شوند و طبعشان را موزون و مودبانه كنند و من نيازي به گلايه كردن و مبارزه نداشته باشم و دشمنان من اتوماتيك وار و در داخل مرزهاي خودشان ملامت و از اعمال بد خود پشيمان شوند. ميخواستم باز هم همواره همچون مسيح لبخند بزنم. اما وي و امثال وي كه ايران را براي من و امثال من به جهنم تبديل كرده بودند، حماقت را به دوستان خارجي ما تحميل فرموده بودند و در خارج از ايران نيز براي ايراني جماعت آبروي چنداني باقي نگذاشته بودند. تا جايي كه يك گروه عاليرتبه از ديپلماتهاي انگليسي به نام تيم برنامة مهاجرتي فوق متخصصان، پس از سكوت تكبرآميز و بعضي پاسخهاي كوتاه و تلگرافي و بياحساس به ايميلهايم، فرمي را كه با پست سنتي برايش فرستاده بودم برايم پس فرستاد ودر حالي كه هيچيك از مربعهاي جلوي اشكالات و خطاهاي فرم وكيس را علامت نزده بود، برايم نوشت «ايران يك كشور معتبر و آزاد نيست. بدهي شما ميشود صد و پنجاه يورو» و يك ديپلمات آمريكايي در سفارت آمريكا در آنكارا با خشم و تنفر به من گفت «ما به تو ويزا نميديم. تو نميتوني آمريكا بري. تو بيكاري. ما به تو ويزا نميديم.»هر چند شنيدن چنين پاسخهاي احمقانهاي از ملل متحد و غرب، صدمات و خسارات جبران ناپذيري به من تقديم كرد و آزادي و حق تقدم و احترام و تقدس مرا پايمال نمود، اما من صدايي شنيدهام مبني بر اينكه غرب با من و ملتم قهر كرده و رفته گوشهاي و همچون كودكي بازيگوش و احساساتي و سرخورده و بياحساس سر به زانوي غم نهاده و به شدت و مخفيانه ميگريد و منتظر است تا ايرانيها بروند و منت كشيش كنند و عقلشان را در يك جام واحدي خلاصه كرده و به پايش بريزند و دلش را به دست آورند و غرب عميقاً شاد شود و از ته قلب بخندد و خنده را فرياد كند و در صورتش اين رضايت را نشان ندهد و همچنان بگريد و با قيافة مسخره اما زيبا و ستايش برانگيز و جنگجويش همچنان گلايهها را مطرح كند و خودش را عاشقانه و پاكبازانه لوث كند و جام را با خشم و تنفري قلابي به سنگ بكوبد تا بينيازي و آزادي و استقلالش را به رخ بكشد. اما اي كاش غرب، اين كودك بيپناه ميدانست كه اگر جام حاوي قلب ايران را به سنگ بكوبد جام ميشكند. و ايرانيها بينيازي و آزادي و استقلال و ديگر گوهرهاي ارزشمند را از دست ميدهند و نميتوانند خودشان مشتاقانه همة اينها را به پايش بريزند و نوازشش كنند و حرف دلش را بپرسند و بشنوند و نيازها و اوامرش را برآورند و اطاعت كنند و بندهاش شوند و دلش را بدست آورند و اسير كنند و اطمينان و آرامش را به وي ببخشند و سطح و سطوح و استانداردها را براي بشريت، يك واحد ارتقاء دهند و به خدا نزديكتر كنند. خوب! باشد. اگر غرب خيلي علاقه دارد كه با ملت ايران و با من قهر باشد و اگر خيلي در اينمورد اصرار دارد و نميخواهد صداي مرا بشنود كه ميگويم حاكميت بر جهان حق من است و من ميخواهم جهان آرماني را بسازم و در آنجا حاكم باشم، عيبي ندارد. من به حق غرب در مورد تمايلش براي تداوم قهر با ايران و با من، احترام قائلم. غرب در نظر من غريبة محترم است و نه دشمن. و آنكه پامال جفا كرد چو خاك را هم، دست ميبوسم و عذر قدمش ميخواهم. اميدوارم غرب از بابت اينكه آغاز تعاملم با وي به شكل تقاضاي پناهندگي بوده و با آمادگي و به شكل ايدهآل و با دست پر به سوي تعامل با غرب حركت نكردهام تا غرب بتواند و موفق شود با ستايش من و حفظ احترام من، شعور بالاي خويش را نشان دهد و آنگونه كه در شأن نابغة قرن بود با وي تعامل آغاز كند و از بابت اينكه ممكن است روند آشنايي غرب با نابغه قرن به ابتذال كشيده شده باشد، مرا بخشيده باشد. هرچند اگر غرب مرا درك ميكرد و به من فرصت ميداد من مجبور نميشدم به شكلي كه در مرام مسيح نبود به ايران برگردم و يقة شياطين را بگيرم وآنها را مورد بازخواست و تحت فشار قرار دهم. اما به هرحال غريبة محترم بودن، حق غرب است و من براي اين حق وي احترام قائلم و معتقدم اختلافات خانوادگي را نبايد به تمام دنيا تعميم داد و تنفر را بايد در درون مرزهاي ايران محدود كرد. چون اينها به غرب ربطي ندارد و ما كه مدعي استقلال و آزادي هستيم، خودمان بايد مسايلي از اين دست را براي خود حل كنيم. چرا نابغة قرن را در شرايط نامطلوب و زشت و نامناسبي از ايران بيرون انداختند و به وي فرصت نفس كشيدن ندادند تا وي بتواند با مطالعه و بررسي و به شكل محترمانه و مودبانه و با كلاستري به غرب سفر كند؟ و در همينجا و هم اكنون است كه بايد يقة خميني را گرفت و از قبر بيرونش كشيد و از وي پرسيد و از وي جواب خواست كه پژوهشگاه ابراهيمي كو؟ ثروت نامحدودي كه من براي اداره زمين لازم دارم كجاست؟ چرا آشنايي من با زمينيها در فضاي ايدهآل و در بهترين شرايط اتفاق نيفتاده؟ آيا دست وي از دنيا كوتاه است و نبايد پشت سر مرده حرف زد؟ مگر جمهوري اسلامي اختراعي وي دست از سر من برميدارد و مرا به حال خود آزاد ميگذارد؟ دوستان و پيروان و همدستان وي كه عمرم را از من دزديدهاند و امروزه سران نظام جمهوري اسلامي هستند مگر به همين راحتيها حق و حقوق مرا پس ميدهند؟ رهبر امروز ايران، در زماني كه من دنبال ساپورت ميگشتم يعني درست در همان سالهايي كه آقاي خاتمي رييس جمهور بود و شعارهايي چون مردم سالاري و آزادي و اينطور چيزها مد بود، همواره تكرار ميكرد: حكومت مردمي است، حكومت مردمي است. اما خودش را از مردم پنهان كرده بود و دسترسي ملت ايران و من به وي تقريباً غير ممكن بود و اين در حالي است كه ما ولي نعمتان اوييم و او به نمايندگي از ما و از طرف ما هرچه ميخواهد در جامعة بينالملل ميگويد و كيف ميكند و ما بايد هزينههاي خودكامگي او را بپردازيم. رييس مجمع تشخيص مصلحت نظام بلايي بر سر مردم آورده كه خودش تنها پناهگاه مردم شده و وقتي من از دبيرخانههاي بيگانگاني چون آيت الله خامنهاي و حجه الاسلام خاتمي جواب نميگيرم و به دبيرخانة وي ميروم، با كمال بيشرمي نامة مرا ميدزدد و در نيمة شعبان چند سال پيش متن سخنرانيش را در مورد جهاني شدن مهدويت از روي آن نامه تنظيم ميكند و نه باجي و نه حق توحشي و نه حق چاپي، و نه هيچگونه پولي به من نميدهد. البته عيب من در زمين و مخصوصاً ايران اين بوده كه هميشه فقط و فقط به خدا پناه بردهام و به اين حسن كه در جامعه عيب محسوب ميشود افتخار ميكنم. من گمان ميكردم كه اگر صادق و پاك باشي هم ميتواني به امكانات حمايتي دولت دستيابي و به سطوح بالاي مديريتي در نظام جمهوري اسلامي ايران برسي. اما اگر به آنها اعتماد نشده بود و التماس ايشان باور نشده بود و آنها حاكم نبودند و مسووليت ادارة امور ايران بدست افراد ديگري سپرده شده بود، شايد با درستي هم ميشد در جامعه ايران به نتايج لازم رسيد و شايد با نبوغ و استعدادهاي من نيز جور ديگري رفتار ميشد و شخصيت من مورد نفهمي و كج فهمي واقع نميشد. من به نوكري شهدا افتخار مي كنم. ما اينهمه شهيد قبل از انقلاب و زمان جنگ را براي چه از دست داديم. جوانهاي همچون گل ما براي چه رفتند؟ كجا رفتند؟ براي كه رفتند؟ آيا دسته گلهاي ما رفتند تا استبداد و لوم پنيزم شيطاني آخوندي بر ما حاكم شود و من به جرم نوشيدن مشروب هشتاد ضربه شلاق بخورم و به من گفته شود ما شهيد دادهايم تا تومشروب ننوشي؟ آيا ما قبل از اينكه اينقدر در مقابل استبداد روحانيت شيطاني منفعل شويم نيز انقدر عاشقش بودهايم؟ اينها ذره به ذره و با دروغها و خيانتهاي حساب كتاب شده و برنامهريزي شده به اينجا رسيدهاند و اينگونه بر ما حاكم شدهاند و امروز زمان آن فرا رسيده كه ما از خواب بيدار شويم و حداقل حق و حقوق نابغه قرن را بپردازيم و كمي وي را هم انسان فرض كرده و فرصتي براي نفس كشيدن و زندگي كردن به وي بدهيم. و اگر باز هم كاري نكنيم باز هم به علي اكبر ابراهيمي و فاميل و محل و شهر و استان و كشور و سياره اش و به تو بيشتر ظلم خواهد شد. و اگر باز هم شياطين بر ما حاكم باشند و علي اكبر ابراهيمي يك تو سري خور معرفي و شناخته شود، ما به روزي خواهيم افتاد كه بجاي اينكه دست و پنجهها و دندانهاي خوني خود را بشوييم و حق و حقوق نابغة قرن را ببريم و تقديمش كنيم، مثل گدا گشنههاي نديد بديد، جلوي چشم نابغة قرن به جان هم خواهيم افتاد و وي را خواهيم آزرد و از زمين و زمان و نوع خود فرارييش خواهيم داد و به زور و بازوي خود افتخار خواهيم كرد و خواهيم نازيد و خواهيم گفت كه نابغة قرن هيچ غلطي نميتواند بكند و ما نابغة قرن را زير پا له ميكنيم و استغناي نابغة قرن از زمين و زمان و نوع بشر و سكوت درويشي خرسندانهاش و پناه بردنش به خدا را به حساب زور بيشتر خودمان خواهيم گذاشت و راه غلط را ادامه خواهيم داد و به كسي كه آمده تا نشيند هر كسي اكنون به جاي خويشتن، خواهيم گفت كه «بشين سرجات» و جاهايي مثل زندان و سلول را براي استقرار وي تعيين خواهيم نمود. آيا شهداي ما رفتند تا ما آنقدر كم هوش و طلسم شده و نفرين شده بشويم و تعامل ما با نابغة قرن آنگونه باشد؟ آيا شهداي ما براي دفاع از آزادي و استقلال ما شهيد نشدهاند؟ و آيا ايراني كه نتواند خودش پاسخگوي اين نابغه اش باشد، ايراني مستقل و آزاد است؟ هر شخص حقيقي يا حقوقي كه امنيت و اعتبار من و شبكهام را تهديد كند خائن است و به خون شهدا خيانت نموده. اگر نهادي چون مجلس ايران نيز با فعاليت شبكة من كه ممكن است شكلش هرمي باشد مخالفت ورزد، مخالفتش از نظر من دشمني و حمله محسوب ميشود و من در صورت لزوم به منظور دفاع از خود و زير مجموعههايم، مشروعيت مجلس را در شبكة خودم باطل خواهم نمود و خواهم گفت كه مجلسيان پست ايران بايد به خاطر جرمها و نواقص و عيوبي از طرز زندگي كردنشان گرفته تا طرز فعاليتهاي تبليغاتي و طرز نمايندگي كردنشان، متهم، محكوم و مجازات شوند و از چسباندن عكسها و پوسترهاي تبليغاتي خودشان روي عكسهاي رقبا و رفقايشان شرم كنند. اما من با مجلس ايرانيها كاري ندارم. با نظام جمهوري اسلامي هم كاري ندارم. من فقط مدافع و حافظ حق و حقوق خودم هستم و خود را نيز نوكر تو مي دانم و فضول جامعه و ميهمان ناخوانده هم نيستم. كاري به كار كسي ندارم. من در خانة خودم كه ارث توست و وارث آنم نشستهام و نيازي هم به شر و شياطين ندارم و كاري هم به كار شياطين ندارم و انتظار دارم شر آنها نيز گريبانگيرم نشود. اگر مجلس با نتورك من مخالفت نكند و خودش را با گستاخي براي من لوث نكند و امنيت و اعتبار نتورك مرا تضمين و تاييد كند و از نت ورك من و آزادي و استقلال ايران دفاع و حمايت كند و قدرت تشخيص خود را به من نشان دهد من خاطرة تلخ نگرفتن جواب نامههايم از مجلس را فراموش خواهم كرد و از نواقص و عيوب مجلس چشمپوشي خواهم نمود. و مجلس ايران ديگر از نظر من دشمن محسوب نخواهد شد و در شبكة من بعنوان يك غريبة محترمي كه براي آشنايي با وي مشتاقم، جايگاهي خاص و محترم و مقدس خواهد داشت. امروز ايرانيها و نمايندهها و نخبهها و حاكمانشان مختارند كه شكل تعاملشان با نابغة قرن را تعريف و مطرح كنند و سطح ارزشمندي و احترام و اعتبار و اعتماد و اهميت خودشان را در نظر نابغة قرن معين و در شبكة وي مشخص فرمايند. وقتي خدا اينهمه لطف به افراد انساني كرده و انسانها را با اينهمه استعداد و توانايي آفريده و اختيار و عقل به ايشان داده، نميشود همة اينها را ناديده بگيريم و با طلسم و جادويي، دل سفيد انسانها را بكشيم و مخلوقاتي را كه خدا براي آفريدنشان به خودش فتبارك الله احسن الخالقين گفته، ناديده بگيريم و فراموش كنيم و بگوييم انسان وسيلهاست براي اسلام و يا دين و يا ولايت فقيه و يا بقاي آن تك ستارة پير قراضة به دردنخور در فلان صنف و فلان نهاد و فلان جمع. در آمريكا زندگي آنقدر زنده است كه ترانة هفته، معين و مشخص و معرفي ميشود. گويا امريكا به طلسم و جادوي هيچ قصهاي اسير نميشود و منتظر است كه تا وقتي خدا را نديده و اختيارش را از دست نداده، جادو نشود. گويا آمريكا بجز خداي يكتا، هيچ كس ديگري را نميپرستد. آفرين به اين يكتاپرستي و شرك ستيزي. ملت ايران به واسطة اعتقادات ارزشمندش و حسن نيتش و نجابتش و دلسوزيش و اعتمادش به مدعيان نمايندگي دين و مذهب، سالها مورد حملة كينه و نفرت و دشمني روحانيت شيطاني دروغگو واقع شده و از پا درآمده و اسير حكومت سياهي شده و غرب كه امروزه ابر قدرت است، بواسطة مسئوليتي كه خدا بر عهدة ابرقدرتها و حكام نهاده ممكن است در شبكة من از جمله مقصران در پيدايش و تداوم اين سياهي و شر حاكم بر ايران معاصر شناخته شود. غرب يك روز به خودش اجازه داده بود با ملت ايران و با من قهر كند و ما را در چنگ سياهي تنها بگذارد و برود و ما را از ابراز نظرهايش و مشخص كردن خط مشيهايش و بهرهمندي از الگوها و توصيهها و راهنماييهاي دلسوزانه و صادقانه و صميمانهاش محروم كند و ما را در سرزمين قهر شده تنها بگذارد و تلافي اين را كه خودش ايران را دوست نداشته و تعاملش را با ايران بر مبناي پندار، گفتار و رفتار مطلقا نيك پايهريزي نكرده بوده سر ملت ايران در بياورد. حال كه ميبيند اين سياهي حاكم بر ايران ممكن است به فناوري ساخت سلاح هستهاي نيز دست يابد، ادعا ميكند كه دلش براي ايران تنگ شده و ميخواهد ايران را نجات دهد و به همين منظور لازم ميداند به ايران حمله نظامي كند. من در اين وضعيتي كه زمينيها از بابت آن بايد شرم كنند نميتوانم خوب فكر كنم. وقتي مورد كتك و تحقير و توهين واقع ميشوم و مجرمها و مقصرين و معيوبين، مرا بخاطر جرمها و نواقص و عيوب خودشان متهم، محكوم و مجازات ميكنند، فكرم خوب كار نميكند و نميتوانم راهكار و چاره و طرحي در مورد آزادي ايران در عين حفظ كامل احترام و استقلال ايران ارايه دهم. اين وظيفة آن مفت خورهايي است كه در كاخ سفيد نشستهاند، و در كتابخانهها عضوند و وقت و امكانات مطالعه و بررسي و طراحي نيز دارند. غرب وقتي كه بحث تعامل با نابغة قرن و حمايت وي پيش ميآيد، ادعا ميكند كه حتي وقت بررسي اين پرونده و يا حتي وقت توجه به آن را نيز ندارد و غريبة محترم است و فضول نيست و در كار ديگران دخالت نميكند و براي استقلال ديگران احترام قايل است. هر جا كه غرب را لازم داشته ام مثل ترسوها خودش را پنهان كرده و عقب و كنار كشيده. اما حالا كه پاي منافع خودش به ميان آمده، به اين نتيجه رسيده كه حق قهر كردن و رفتن نداشته و بجاي دلگير شدن از ايران بايد نيات خودش را در مورد ايران مهربانانهتر و دوستانه تر و دلسوزانهتر و صادقانهتر و صميمانهتر و انسانيتر و مودبانهتر و محترمانهتر مينمود. و امروز نيز كه قوانين قهر و جدايي و غريبة محترم بودن را ميخواهد زير پا بگذارد، مؤدبانه و هوشيارانه پيش نميآيد. بلكه ميخواهد مردم ايران را سپر بلاي خود كند و به ايران حملة نظامي كند. اگر غرب احترام ايران را با حمله نظامي زير پا بگذارد، اگر غرب ننشيند و در مورد رفتارش نيانديشد و با روشنفكران و دانشمندان و هنرمندان ايراني دلسوز ايران در مورد ايران رايزني و مذاكره نكند و به نتايج و طرحهايي كه نهايتاً به حفظ احترام و استقلال ايرانيها منجر ميشود نرسد و اگر غرب با انتخاب گزينة حملة نظامي، احترام و تقدس ايران را پايمال كند، اين حق براي من محفوظ خواهد بود كه در شبكة من همة ملل غرب عناصري شيطاني و دشمن فرض شوند و مجبور باشند براي عضويت در شبكة من ابتدا حق توحش بپردازند و انتظار گرفتن تعهدي مبني بر پذيرفته شدن تقاضاهاي عضويتشان نيز نداشته باشند. البته اگر سران يك كشوري، حق توحش بدهند و اين كار را آنقدر تكرار كنند كه تقاضاي عضويتشان پذيرفته شود، ديگر لازم نخواهد بود كه آن ملت حق توحش بدهد. حتي اگر نيروهاي نظامي يش در حملة وحشيانه و كثيف و شيطاني عليه اين وارثان پاكي و اين ملت ايران شركت كرده باشد. از آنجا كه من مرامم شباهتهايي به مرام حضرت مسيح داشته و خدا مرا در به پاكي پيمودن راهم كمك كرده، و از آنجا كه من مثل دشمنانم وحشي نيستم و تقابل يا تعامل با ايشان در شان من نيست و از آنجا كه من كارها و وظايف مهمتري چون خدمت به بشريت را در دستور كار داشته و دارم و وقت اضافهاي هم ندارم كه صرف درگيري با تك تك دشمنانم كه نخالههايي پست و مزاحم بيش نيستند بكنم و از آنجا كه تمايلي به كثيف شدن دستم بخاطر تو دهني زدن به كفار و روانيها و تروريستها ندارم و از آنجا كه نميخواهم ذهن پاك و مقدسم را مشغول كثيفي آنها بكنم و از آنجا كه من به خدا تعهد دادهام به مردم خدمت كنم و براي اين كار، اول صلح و صفا و ثبات و آرامش لازم است و نياز است تا جايي كه ميتوانم نسبت به هيچ فردي ابراز دشمني نكنم تا همه مرا بعنوان رهبر و پرزيدنت و شاه و حاكم مطلق زمين بپذيرند و هيچ مخالف سرسختي نداشته باشم و همه قبولم داشته باشند و خوبان دوستم داشته باشند، و از آنجا كه احساسات ،افكار، زندگي ها، ادبيات و اهداف تأثيرگذار بر اعمال من تقدس و ارزشي وراي اين بحثها داشتهاند و از آنجا كه تو براي من ارزش بندگي كردن همة افراد انساني اعم از فرومايه و يا شايسته و مؤدب را داري و من ميخواهم با محبوبيت نزد خدا و تقرب به خدا، تو را نيز با خود به پيش خدا ببرم و تنها را به تنها برسانم و فقط تو مرا با خود به پيش خدا نبري و من هم كمي بتوانم از خجالتت در بيايم، و به دلايل ديگر؛ هر چند ممكن است من در كوچكترين فرصتهايي كه كوچكترين قدرتهايي در دستم باشد دلم بخواهد در صورت لزوم بعضي شياطين را بكشم، اما در كل، از خدمت به بشريت مأيوس و نااميد و پشيمان نبوده، نيستم و نخواهم شد. اما فداي تو خواهم شد. منتظرم باش و اميدوار باش كه بيايم. تنها در صورتي كه موفق شوم خواهم آمد و اگر تو تأييدم كرده بودي همينجا و هم اكنون كن فيكون شده بود و من موفق شده بودم و من و تو هميشه پيش هم بوديم. تا زماني كه تو هستي و من تو را در پس ايدهآلويژنهاي قربانيت ميبينم، شياطين نيز ميتوانند در شبكة من از صدقة سر تو به بخشش من اميدوار باشند و با ترس و لرز حق توحششان را بياورند و بپردازند تا بلكه راهي به داخل شبكه بيابند و بروند ته صف خودشان را مچاله و پنهان كنند و تو سري بخورند و شاد وخوش باشند و يك ناني ببرند.خوب ما اكنون اينجاييم و اين سوال مطرح است كه چاره چيست و چه بايد كرد؟ اينهمه مشكل سر راه موفقيت است و من مجال آه هم ندارم. و تو اي مخاطب سفيد و مقدس كه يك فروغ روي خدا هستي و در ذهن من تا حدودي كشف شدهاي. تو خود خوب ميداني مشكل و درد چيست و كيست؟ اين تويي كه ميگريزي. اين تويي كه ميگويند در دنياي عيني و واقعي دست يافتني نيست. اين تويي كه فهميده نميشوي و نيازي هم به فهميده شدن و آشنايي و رفاقت نداري. رحم كن و راضي باش و چشم پوشي كن و دوستم داشته باش و بگو و بمان را به خودم مي گويم نه به تو. چرا كه تو قبلاً همة اين كارها را انجام داده اي. و حتي اگر زمين در آتش كينه و نفرت زمينيها نسبت به هم بسوزد و تو دخالت نكني و خاطر سفيد و مقدس خود را به انديشيدن در مورد امور زمينيها نيالايي، باز هم من شاهدت هستم. فقط خواهشمندم باز هم كمكم كن تا خاطرات خوبي را كه مرا به اين حد اعلا رساندهاند و من مديونشان هستم و اكنون هيچكدامشان يادم نيست، دوباره به ياد آورم و تكرار كنم. اگر خاطرات بد به من حمله ور شده و پيروز شوند و خودشان را تكرار و تبليغ نمايند، من تلخ و مملو از تنفر ميشوم و همه و حتي خوبها هم از من بدشان خواهد آمد و متنفر خواهند شد. امروزه پيغام من به هر خوبي از فاميل و محل و شهر كه ميخواهد به ديدن من بيايد و احوال مرا بپرسد اين است كه: بگو نيايد. چوم من آزرده از جماعت آنهايم. و به زودي با رفتن از ايران و بينيازي نسبي از ايرانيان، در مقابل ايران نيز جهبه خواهم گرفت و خط مشيم در مورد ايران نيز همين خواهد شد. البته اين فقط يك تهديد عليرغم ميل باطني يم است و عملي شدنش به معني شكست من خواهد بود. و اگر شكست بخورم ممكن است شياطين كل زمين نيز از نفرين من در امان نمانند و من در كل زمين تنها و منزوي شوي. اما اگر من خاطرات خوب را به ياد آورم و تكرار كنم، همه و حتي بدها هم مرا خواهند ستود و مجذوب من خواهند شد. راستي اي حقيقت مطلق و سفيد و مقدس، من و تو در اين فرصت كوتاه و كم بايد هرچه ميتوانيم كمتر با هم صحبت كنيم. و من هر چه هم به تو گفتم تو نبايد جواب مرا بدهي. چون ممكن است اين ايرانيهاي نشسته نرفته بپرند وسط تعامل ما و در زندان 66 سپاه به نماز من توهين كنند. و چون اين مقاله و اين نامه براي ارايه به جامعه و حقيقت معاصر نيز هست و بايد كوتاه باشد تا مخاطب زياد به زحمت نيفتد و مجبور نشود زياد وقت صرف خواندن آثار من كند، و چون بايد مواظب باشيم كه نابغه قرن را به ديوانگي و كودكي و درگيري با ذهنيات خودش متهم نكنند، مناجاتهاي من و تو حتي اگر شده به قيمت مرگ مناجاتها و ملاقاتها و آشناييها و رفاقتهايمان، بايد براي ما خصوصي و محرمانه باقي بماند. پس هيچگاه بجز كاغذهاي سفيد، هيچ نامهاي براي من نفرست. خوب من و تو قبول داريم كه اشكال از ما بوده. اصلاً ما ذهني و هزار عيب و نقص ديگر بودهايم. بايد با اين حقيقت عينيتر و دم دستتر صحبت كنيم. و ميدانم كه وقتي با اين حقيقت صحبت ميكنم بايد مواظب باشم. چون تحملي كه از تو سراغ دارم در آنها نيست. اگر ميخواهي چيزي و اثري از من و تو و از حسين و مسيح باقي بماند، برو و به فكر من نباش. اگر مرا دوست داري به حرفم گوش كن و برو. با دوري از تو ميسازم و يك عمر حتي نام تو را به زبان نميآورم و تو هم قول بده هر چه نام تو را فرياد كردم و تو را صدا زدم هرگز پاسخم ندهي. اگردوستم داري قول بده كه هرگز به سراغم نخواهي آمد. خوب اي حقيقت ايران معاصر، شما بفرماييد! اي سيمرغ و حقيقت عيني تر و دم دستتر، اي جامعة همزبانان و اي هموطنان همعصر من و اي نخبگان وستارهها و سياستمداران و حاكمان اين جامعه. اي اعضاي محترم هيأتهاي علمي دانشگاهها و محققين و روساي پژوهشگاهها و كتابخانهها و واحدهاي علمي پژوهشي و فرهنگي و هنري. و اي ملت ايران، شما بفرماييد. جايگاه من كجاست! جايگاه نابغة قرن در جامعة شما كجاست؟ من به چه دردي ميخورم در اين جامعه! ميخواستم در همينجا چند جملة كدورت آميز را مطرح كنم. اما از آنجا كه ممكن است اين كار بر خلاف جملة نجات بخش پندار، گفتار و رفتار نيك باشد، باز هم خفه خون ميگيرم و چيزي نميگويم و سكوت پيشه ميكنم. من و تو و اسلام ناب محمدي و حضرت محمد (ص) حتي براي اين اسلامهاي امروزي نيز احترام قائليم اما آيا آنها نيز براي ما احترام قائلند؟ آنها حتي فرزندان رسول خدا را نيز كشتند. من به احترام ايراني ها هر سال دو ماه حداقلهايي از حالت حزن و عزا براي حضرت امام حسين را رعايت مي كنم. من براي ايراني ها و رسم و رسومشان احترام قائلم و اميدوارم منافع شخصي من نيز مورد حمايت ملتم قرار گيرد. من هنوز نتوانسته ام براي پدر خودم عزاداري كنم. چون پول ندارم و موفق نيستم و در اين شرايط از پدرم خجالت مي كشم و نمي توانم به ديدارش بروم. اما آيا ملتم مرا ساپورت خواهند كرد؟ جامعهاي كه حتي حاكمانش نيز دوستش ندارند و نمكش را ميخورند و نمكدانش را ميشكنند و با نوشتن و تابلو كردن عباراتي چون: قومي كه نماز جمعه را سبك بشمارد خدا بر آن خشم مي گيرد، نفرينش ميكنند، جامعهاي كه آنقدر متفرق و اسير است و انقدر سطح هوشمندييش را پايين آوردهاند كه نابغة قرن را يك تو سري خور مي پندارد و قدر نميداند، از يك چنين جامعهاي چه انتظاري ميتوان داشت؟ آخر اين ظالمان به چه حقي ايران را نفرين مي كنند؟ فقط من و تو و بعضي مقربان اجازه و حق داريم امت خود و امتهاي همديگر را نفرين كنيم و نه مفت خورهاي حيف نان. البته ما معمولا در كار امتهاي همديگر دخالت نمي كنيم. من از وارثان پاكي هرگز نااميد نمي شوم. من از ايراني ها انتظار معجزه دارم. چون به قدرت ايشان ايمان دارم. البته عبارت انتظار دارم عبارت مناسبي نيست. در اينجا بايد گفت اميدوارم مشمول لطفشان شوم. چون طلبكار بودن از سيمرغ، درست و محترمانه و مؤدبانه نيست. پس از تهديد حاكمان ايرانيها به اينكه اگر روند بدبختتر شدنم در ايران ادامه يابد و من كتابخانة شخصيم را نيز از دست بدهم، نفرين نامهاي عليه ايران خواهم نوشت، تهية اين مقاله در مهرماه 84 با انتخاب نام «نفرين نامه» براي آن آغاز شد. نزديك بود شكست ظاهري و دنيوي من باعث شود كاملا شكست بخورم و فهرستي از نواقص و عيوب جامعه تهيه كنم و در جهت اثبات تنفر انگيز بودن جامعه گام بردارم و ديگر از شرم نتوانم به روي تو را نگاه كنم. بعد صلاح ديدم با لحني ملايمتر پيش روم و نام «آهي در جواب جامعه» را برگزيدم. حتي از ذهنم گذشت كه نام مقاله را بگذارم «مديون حيواناتيم» و بگويم چون حيوانات با سلاح هستهاي همديگر را تهديد نميكنند، بخاطر حيوانات است كه خدا غذاب نازل نميكند نه بخاطر بشر معاصر كه به سطوح پايينتري از سطح حيوان نزول كرده. اما سكوت نجيبانه سيمرغ ايران معاصر، قدرت اين فرياد غير مؤدبانه را از من گرفت. بعد از آنكه از تركيه برگشتم، احساسات و عواطفم را مطلقاً و بطور كامل از جامعه ايران دريغ كرده و سكوت توهينآميز و تحقيرآميزي را پيشه كرده و تلختر از زهر شده بودم. اما سيمرغ ايران معاصر گلايه كدورتسازي را از بابت اينكه من با فقر الگو و چاره مواجه بودم و گناهكاران و بيگناهان را با هم مجازات و از صداي خود محروم مينمودم مطرح نفرمود و با سكوتش به من گفت: «وقار و متانت تو بايد حفظ شود». و من بيرحمانه به اين نتيجة غريبانه رسيدم كه آزادم از استقلال خود دفاع كنم تا بتوانم دوست متعهد و مسئول و وفاداري باشم. و خودم را وحشيانه از دريا به كوير تبعيد كردم. و اما به اينجا رسيديم كه اميدوارم مشمول لطف خوبان و وارثان پاكي شوم. براي اينكه مشمول لطف سيمرغ شوم، ابتدا بايد خودم را به ايشان معرفي نمايم. اگر انتظار دارم جامعه به داد من برسد، ابتدا بايد خودم هم كمي به داد خودم برسم و حداقل از آتشي كه شياطين مرا گرفتارش نمودهاند جان سالم به در ببرم و مقدماتي را فراهم كنم تا جامعه بتواند به صحبتهاي من گوش دهد. پس بايد خط مشي خودم را براي تعامل با جامعه تعريف كنم. و شكل راهي را كه به موفقيت من ميانجامد مشخص نموده و به جامعه معرفي نمايم و پيش پاي جامعه بگذارم تا جامعه براي جبران احترام و اعتماد و اهميت و مقامي كه پيش چشم من و در نظر من و در شبكة خصوصي من داشت و در حد خدا بود و به دليل جرايم شياطين جوامع، به سطوح خيلي نازلتري سقوط نموده، اقدام فرمايد. از آنجا كه من، جامعه و غريبههاي محترم را كه افراد انساني تشكيل دهندة جامعه هستند دوست دارم و براي ايشان در حد امام و پرزيدنت و شاه و حاكم مطلق و حتي در حد خود خدا احترام و تقدس قائلم و خود را بنده ايشان ميدانم و ايشان را ميپرستم. لازم است ثروتمند و بينياز از پول باشم و پي تفريح و مشغول خوشيهاي دل خود باشم و لازم است كه از جامعه فراغت داشته باشم و از جامعه در امان و در امنيت باشم و از هجوم و مراجعه جامعه انساني به فرد انساني و مواجه شدن ايشان با هم بدون برنامهريزي و تشريفات و بدون تهية مقدمات و بدون دعوت، جلوگيري كنم تا آشناييها در سطوح مبتذلي اتفاق نيفتد و شياطين نتوانند با سواستفاده از مقام جامعه، به پيشگاه فرد انساني نفوذ كنند. و تا وقتي ارباب رجوع كه افراد انساني هستند، خدمت فرد انساني چو نسيم سحر نكرده باشند، گل مرادشان هرگز نبايد نقاب نگشايد. بنابراين خواهشمندم «به سراغ من اگر ميآييد، نرم و آهسته بياييد. مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهائي من». من آمادة آغاز يك تعامل جديد با جامعه بر مبناي احترام متقابل هستم و اميدوارم روزي به آرمانشهري برسيم كه در آنجا قدرت و آزادي مطلق فردي، در تعارض با آزادي مطلق ديگر افراد نباشد. اما: من تحت كتك و تحقير و توهين، فكرم خوب كار نميكند و نميتوانم به آرمانشهر بينديشم و جامعه ايده آل را بسازم و معاصرين و همنوعانم را نجات دهم. من از اسرار و رازها و درد دلهاي همة افراد آگاهي ندارم و از پشت پردههاي دلها و جوامع و گروهها و نهادها و حكومتها و از بازيهاي سياسي خبر ندارم. من از شناخت دقيق و كاملي نسبت به جامعه و هستي و خدا برخوردار نيستم و گمان ميكنم جامعه دعوتي از من مبني بر اينكه صداي جامعه باشم بعمل نياورده. من جامعه را خوب نميشناسم. تنها كسي كه من شناخت بيشتري نسبت به وي دارم، خودم هستم و اگر ديگران فرصت يا اجازة حكومت بر جوامعشان و دفاع از حق و حقوقشان در برابر شياطين را به من نميدهند و براي تصميمگيري در مورد چگونگي ارادة امورشان از من دعوت نميكنند، و يا اگر شياطين حاكم چنين مجالي به افراد نميدهند كه افراد بتوانند چنين قدرتي را به من ببخشند، حداقل اين اجازه و اين حق و اين اختيار را دارم كه براي خودم تصميمگيري كنم و كمي هم به فكر خودم وحق زندگي كردن خودم باشم و از اين فرصتي كه خدا براي لذت و خوشي و زندگي پاك به من عطا فرموده استفاده كنم تا بتوانم براي خودم مفيد باشم. و اگر اينگونه شود، ميتوانم براي جامعه نيز مفيد شوم و اگر براي جامعه مفيد باشم، به هدفم كه خدمت به خلق و بندگي ايشان و جلب رضاي خدا بوده رسيدهام. اگر بتوانم كپي رايت و حق و حقوق خودم را از حلقوم شياطين بيرون بكشم و پس بگيرم و از حقيقت وجود خودم و خودت نزد خدا دفاع كنم، ممكن است خود جوامع، مقام حاكميت بر جامعه را نيز به من پيشنهاد دهند و من بتوانم بيشتر به مردم خدمت كنم و نزد خدا مقربتر و محبوبتر شوم. بنابراين من در تعامل با جامعه خودم را مبدا و مركز فرض ميكنم و همة ديگران را غريبههاي محترم ميدانم و اميدوارم بتوانم در شرايطي ايده آل با ايشان مواجه و آشنا و متحد و همكار شوم. هرچند من اكنون نيز خودم را موفق و با همة غريبههاي محترم متحد ميدانم. و البته اگر ايشان تمايل به رفاقت و دوستي با من نيز داشته باشند، اين حقشان براي من محترم و قابل بررسي خواهد بود. هرچند من هيچگاه به هيچ كسي بجز خدا هيچگونه تعهدي در مورد رفاقت نميدهم. اميدوارم رفقا و دوستان و دوستداران من در امروز و فرداي تاريخ و خود تو از اين بابت دلگير نشويد كه مي گويم: اگر من توفيق نوكري و بندگي شما را داشتهام و خدمتي از دستم برآمده و انجام شده فقط و فقط بخاطر خدا بوده و بخاطر عشق به خدا و بخاطر اشتياق بندگي خدا و بخاطر كسب افتخار بندگي بندگان خدا. پس اگر فردي خواست با من رفاقت كند و اين دوستي يكطرفه شد، از من دلگير نشود و كسي كه ميخواهد به هر قيمتي كه شده و به هر شكل ممكن خودش را توي دل من جا كند، نيتش شيطاني است و اگر اين نيتش را عملي كند، عملي شيطاني نموده و دو دره باز بودن خودش را نشان داده و به اثبات رسانده. چون تقرب به فرد انساني آدابي دارد. افراد بايد بندگي كنند تا نزد فرد مقرب شوند و بندگي اين است كه به افراد ديگر خدمت نمايند و پول امتياز به واسطه خدماتي كه ارايه ميكنند كسب كنند و كل و تمام پولهايشان را به پاي فرد بريزند و حتي براي برآوردن نيازهاي ابتدايي و كوچك خود نيز از فرد گدايي كنند. لطفاً به سراغ من اگر ميآييد نرم و آهسته بيايد مبادا كه ترك بردارد چيني نازك تنهايي من! از افراد جامعه خواهشمندم كه اگر ميخواهند سوال، درخواست و يا سلامي را با من مطرح فرمايند، لطفاً بنشينيد و فكر كنند و ببينند كه چه ميخواهند به من بگويند. و سپس آنچه را كه ميخواهند بيان كنند، روي كاغذ بنويسند و بصورت مكتوب براي من پست كنند. بدين ترتيب رسانهها نيز نبايد بصورت مستقيم با من مصاحبه كنند و ابتدا بايد با ديگر ارتباطاتچيها و هم صنفهايشان جمع شوند و سوالاتشان را كه براي من ارزشمند است با هم تهيه نموده و بصورت مكتوب به من ارايه كنند تا من فرصت داشته باشم آن سوالات را مورد مطالعه و بررسي قرار داده و در صورت لزوم به بعضي از سوالات به صورت كلي پاسخ دهم. تولد عقل كلي كه همة عقلهاي جزء در خدمتش هستند، مي تواند جوامع بشري و جامعه جهاني را به سمت آرمانشهرها و آرمانشهر پيش ببرد. و من در آثارم سعي كردهام در جهت متحد كردن عقلها اقدامات درست و مهم و مؤثري انجام دهم بنابراين و بنابر ديگر دلايلي كه اكنون قدرت بيان آن را ندارم؛ من كاشف عقل هستم. احساسات افراد انساني بينهايت ارزشمند و گرانقدر هستند. اما از آنجا كه امروزه فرد انساني بعنوان مركز جهان به رسميت شناخته نميشود و شرايط دنيا طوري نيست كه جامعه بتواند اين احساسات را بشنود و بفهمد و پاسخگوي همة اين استعدادها و ظرفيتها باشد، استعدادها و پتانسيلهايي كه در اين احساسات نهفته است، هرز و هدر ميرود و مورد قدرنشناسي واقع ميشود. من در آثارم سعي كردهام زيرساختمانهاي آرمانشهر را تهيه كرده و شرايطي را بسازم كه هر فرد بتواند بعنوان جانشين خدا در زمين و مركز احساس جهان فهميده شده و كانون توجه جامعه و هستي قرار گيرد. و الگوهاي كلي خام اما قدرتمندي براي تحقق اين هدف ارائه نمودهام كه اگر حتي من امروز بميرم و نتوانم روي آنها كار كنم، در آينده ديگر پژوهشگران ميتوانند روي آن طرحهاي چاره ساز كار كنند و دستاوردها را به بشريت تقديم كنند تا جامعه به جاهايي ديگر و به نيازهايي برتر برسد و متوجه خدا و عارف منظور خدا و سراپا تو شود. بنابراين من كاشف احساس هستم. با اين خدماتي كه به لطف و توفيق الهي بوسيلة من براي عقل و احساس انجام شده، سطح زندگي آنقدر ارتقاء خواهد يافت كه با سطح زندگي امروزي قابل مقايسه نخواهد بود. بنابراين من كاشف زندگي هستم. بنابر آنچه در سطور بالا بيان شد من خود را نماينده و حافظ عقل و احساس و زندگي ميدانم و لازم ميدانم خود را نماينده و حافظ عقل و احساس و زندگي بنامم و معرفي كنم. اكنون ميبينم بزرگترين دليل اينكه تا كنون به موفقيت كامل و آرماني نرسيدهام هماني است كه يكي از بزرگترين دلايل موفقيتم بوده يعني مرام مسيحي و خوشباورانهام. و اينگه از گستاخي شياطين چشمپوشي مي كردم و آن را سوء تفاهم تعبير ميكردم تا ايشان فرصت داشته باشند خودشان را اصلاح نمايند. و اينكه گمان مي كردم شايد ذرهاي از خير و حق نيز در دل و نيت دشمنان من وجود داشته باشد و اينكه گمان ميكردم آنها اصلاً دشمن نيستند و بايد آنها را دوست داشته باشم. اما اكنون با بررسي گذشتهها ميبينم من هميشه سعي كردهام كاري به كار كسي نداشته باشم و بخاطر شدت احترام و ارزش قايل شدن به ديگران و حتي به دشمنانم، به شياطين پررو ميدان داده ام و خودم را منزوي نموده و همه را و حتي خوبان را نيز از صداي خويش محروم كردهام. و ميبينم دشمناني كه التماس و توجيه در حين ارتكاب به جرايم در چشمانشان موج ميزد، من را و تو را و عيسي مسيح و خدا را فريفتهاند و لياقت ترحم را نداشتهاند و وقتي ما اين مهاجمين شرور را به حال خودشان رها ميكرديم، آنها ما را به حال خودمان رها نكرده بودند و چون صلح و صفا براي ايشان كه لايق و مستعد كسب مقامات بهتر نبودند نمي صرفيد، آتش جنگ بر افروخته و با ايجاد رعب و وحشت و ناامن كردن جامعه، باعث بسته شدن درها و تفرقه و جدايي بين افراد جامعه شده بودند. اما شياطيني كه به واسطة نزول حضرت عيسي مسيح خيلي به ايشان خوش گذشته بود، غافل از اين بودهاند كه يك حضرت امام حسيني هم وجود دارد و در مواجه با تو و در اينجاست كه شياطين يكه ميخورند. اكنون ميبينم هر كسي كه با من دشمني داشته يا دارد و يا خواهد داشت، رواني خطرناك، كافر خطرناك و تروريست خطرناك و دشمن عقل و دشمن احساس و دشمن زندگي و در واقع شيطان بوده و ميباشد. شياطين براي تقرب به فرد انساني با اعمال پسنديده و مؤدبانه به صراط المستقيم وارد نميشوند. آنها ترجيح ميدهند از در عقب و با دو دره بازي به نزديكيهاي فرود نفوذ كنند. راه نجات شياطين اين است كه از افراد انساني شكست بخورند و براي «خاپالتي بودن» (توسري خور بودن) ابراز نياز كنند و توسري و سيلي بخورند و شرم كنند و بس كنند و به خودشان بيايند و بروند ته صف صراط المستقيم بايستند. براي اين كار هم لازم نيست كه حتماً شياطين شديداً مجازات و شكنجه شوند. فقط كافي است من و تو پيروز و موفق باشيم و مقام جامعه ارتقاء يابد تا ته صفيها هم اوضاع مساعدتري داشته باشند. وقتي من موفق شوم شياطين افسوس ميخورند و ميگويند اگر از اولش با او بوديم خيلي بيشتر به نفعمان بود و اين يك مجازات اتوماتيك در محيطي مؤدبانه و محترمانه وانساني است. خير همينگونه مجازات ميكند. با رفتنش به سفر و دوري، خير بينياز شر گشنه و محتاج را از درگاه ميراند و هر كس را كه بخواهد به نور ايمان به سوي خود هدايت ميكند. شايد بتوان گفت كه اگر من موفق شوم دشمني نخواهم داشت. ديگران به من افتخار خواهند كرد. و هر فرد به جاي خودش خواهد نشست. اگر من شكست بخورم يك فردي كه نيتش خير بوده و در راه خير حركت كرده شكست خورده و اين براي جامعه ضرر دارد. البته شكست براي مسيح معني ندارد. اما همين كه مسيح بجاي حاكم شدن مصلوب ميشود اين خود شكست است. حداقل شكست براي جامعه است. شكستي كه شياطين جوامع اسير آن را در سطوح پست فرهنگ و زندگي و شعور، به شايستگان و به جوامع تحميل ميكنند. و امام حسين شاهد است كه پذيرش ننگ چنين ضرر و شكستي چقدر براي جامعه مضر است. در مورد جدال خير و شر و لزوم پيروزي خير، در فيلمنامة وايتونريون و بيانية آن توضيحات پراكندهاي داده شده. در صورتي كه من و تو موفق نشوم، به خير و حق و حقيقت و خدا و جامعه و زمين توهين شده و من مجبور خواهم شد بمنظور دفاع از ارزشها و جلوگيري از به ابتذال كشيده شدن مقدسات، از خودم و از تو در مقابل ناسپاسان (شياطين) دفاع كنم و شياطين را نفرين كنم. هر فرد انساني ميتواند با افراط و اصرار در برآوردن تمايلات نفسانيش و بيقيد و بند شدن وجه حيواني وجودش و غصب حق تأثيرگذار بودن و حاكميت هرچند بصورت نسبي و محدود در گروه، نهاد و يا جامعهاي و عذرهاي بدتر از گناه براي توجيه گناهانش آوردن، خود را به يك شيطان تبديل كند. اما آنجاهايي كه خير حاكم است، شياطين در جاي خودشان نشستهاند. خير حاكم زياد ذهن خودش را مشغول مشخص كردن جايگاه و كاربرد شياطين نميكند. در يك نظام درست، شياطين اتوماتيك وار سر جاي خودشان قرار ميگيرند. ايشان بيشتر به درد «خاپالتي بودن» (تو سري خور بودن) ميخورند. توسري خورهايي كه به ايشان لطف شده و به پارتي راه داده شدهاند و بايد بخندند و الا كتك ميخورند و اوقات ما را هم در پارتي تلخ ميكنند و خودشان را با خطر ديپورت شدن مواجه ميكنند. البته اين موضوع كه هر كسي به جاي خويش مينشيند، هميشه اينگونه غير محترمانه مطرح نميشود. مجازات شدن بندگان خدا و مودبها و خوبان و شايستگان توسط حيوانات و شياطين اصلاً معني ندارد. شياطين حق اتهام زدن، پرونده سازي، محاكمه و مجازات مودبها و محترمها را ندارند. خوبان از چنين حقوقي برخوردارند و خودشان اين كار را ميكنند. هر جا خوبها حاكم مطلق باشند، سعي مي كنند نهايت بيرحمانه و ظالمانه بودن مجازاتهايشان، تنها گذاشتن بندگان يا فرستادن ايشان به تبعيدي كه در آن فرصت رشد و تعالي نيز هست باشد. شايد يكي از دلايل اينكه خدا ما را پيش خودش نميبرد و به ما فرصت آزموده شدن داده و به ما اختيار داده اين باشد كه ما نميخواهيم انسانهاي خائني را كه خود را به حيوان تبديل ميكنند و شر به پا ميكنند و با پيروزي بر خير، از حيوان هم پستتر شده و به شيطان تبديل ميشوند ببخشيم و دوست هم نداريم خدا شياطين را شفاعت كند. و خدا هم ديده كه ما با وجود اينهمه نعمت، باز هم مثل گدا گشنهها به جان هم افتادهايم و فضاي پارتيمان از سطح ادب و احترام و نجابت پاييني برخوردار است، بجاي ما خجالت كشيده و رفته. خدا ميداند كه اگر ما او را ببينيم اختيار از كف خواهيم داد و در حريم خصوصي خويش كه حريم واحد جهاني است، همة شياطين را خواهيم بخشيد و در وسعت قلبمان، جاي پستي نيز براي ايشان قايل خواهيم شد. نبايد در جامعه هيچ بلاياي طبيعييي و ضرري و خسارتي و مجازاتي و ناراحتييي باشد. اما اگر شد، شياطين بايد مشتاقانه سپر بلا شوند نه اينكه ما از ايشان بخواهيم و به ايشان بگوييم و دستور دهيم و مجبورشان كنيم. خودشان بايد شعورشان برسد و وظيفة خودشان را بدانند. خودشان بايد شرم كنند و از شرم بميرند و شرشان را كم و گورشان را گم كنند. نه اينكه خدا بجاي ايشان شرم كند و برود و همة ما را به جرم ايشان از صداي خويش محروم كند. شايد تنها راه پاك كردن دل از كينه ونفرت، بخشيدن همة شياطين و همة آنها كه مورد آزار و اذيتشان بودهام و همه آنها كه ظلمي در حق من و تو مرتكب شدهاند باشد. اما چگونه؟!اگر امت اسلام و جامعه ايران توفيق داشتند مرا از جايگاه بحق خودم بيرون نياندازند و مرا در جايگاه خودم تحمل ميكردند و مرا به جايگاه خودم ارتقا ميدادند و ميرساندند، هر كسي ميخواست حيوان شود و با من دشمني ورزد و در مقابل من و رو در روي من بايستد و مرا شكست دهد و با انجام اين كارها خودش را به شيطان تبديل كند، از من و نور و خير و حق شكست ميخورد و مثل يك حيوان بيگناه، آرام سرجاي خودش مينشست و اميدش براي دو دره كردن من و ارتزاق از شيطان و يا حتي تكيه زدن بر جايگاه خدا و شيطان شدن خودش به ياس تبديل ميشد. و توسريهاي لازمه را ميخورد و باد سرش خارج ميشد و عقلش به تدريج سرجاي خودش ميآمد و مودب ميشد و به درجة آدميت ميرسيد و عياشيهاي حيواني و راه و رسوم شيطاني را كنار ميگذاشت و با ادب و آدميت از پايين و صفر شروع ميكرد تا موقعيت و جايگاه خودش را در جامعه از راه درست و نه از راه بياحترامي كردن به نابغة قرن و چنگ انداختن به حق و حقوق وي و آويزان شدن به وي و تهديد موقعيت و مقبوليت اجتماعي وي ميساخت. اميدوارم جامعه هر ساپورتي كه لازم است از اين شبكه بنمايد تا من مجبور نباشم شياطين جامعه را نفرين كنم. من هيمنجا و هم اكنون به جامعه بگويم جامعه مطمئن باشد كه من هرگز اجازه نخواهم داد كساني كه به من خيانت كرده و حرمت شبكه مرا زير پا نهادهاند و مرا دو دره نموده اند در شبكة من از كساني كه هميشه احترام آميز و مؤدبانه با من مواجه شده و كلاس تعامل را حفظ كردهاند، برندهتر، پيروزتر، راضيتر، والامقامتر، خوشحالتر ، شادتر، كامرواتر، مويدتر، موفقتر، ايمنتر و مشروعتر باشند. اينجا كربلاست و اكنون عاشوراست و من قادر مطلقم. چون به تو كه حسين هم هستي افتخار مي كنم. شياطين در مواجه با من هيچ راه گريزي ندارند و من دشمنانم و دشمنانت را به جرمهايي همچون سواستفاده از بزرگواري و مهرباني و شرافت و نجابت و ترحم حضرت مسيح و مسيح سوراي، متهم محكوم و مجازات ميكنم. و جامعه مطمئن باشد كه من هرگز مسؤوليت كم و كاستيها و تقصيرها را نخواهم پذيرفت. چون من اعتبار دارم و براي موفقيت، تعهد دادهام. بعنوان صاحب شبكهاي كه ابر قدرت شبكههاست از حق خود براي اتخاذ موضعي تهاجمي عليه شياطين شبكهام استفاده خواهم كرد و اين شياطين پست را نفرين خواهم نمود. و جامعه بداند يكي از خصوصيات شياطين اين است كه وقتي ميبينند كارشان ساخته شده و فرصتشان به پايان رسيده، خودشان تنهايي به جهنم و درك نميروند بلكه جامعه را نيز با عذرهاي بدتر از گناه آوردن براي دفاع از خود با خودشان ميبرند. البته من در كنار نفرين شياطين، براي نجات جامعه از شر شياطين هم دعا ميكنم. اما جامعه خودش هم بايد مواظب باشد و ادبياتي كه توسط اديان سنتي تدوين شده نيز مي تواند در اينمورد راهنما و كمك كننده خوبي براي جامعه باشد. جامعه مي تواند با كمك كردن به روند موفقيت شايستگان، شياطين را اتوماتيكوار سر جاي خودشان بنشاند و با تحت فشار قرار دادن شايستگان براي نابودي شياطين، نفرين نامه نسازد. هرچند من كار به كسي ندارم و مثل دشمنانم وحشي نيستم، اما تا وقتي كه آرمان ابتدايي مسيح (صلح) محقق نشده و تا وقتي كه شر ميآيد و يقة خير را ميگيرد و قوانين بازي را تعيين ميكند مجبورم بجنگم و با تلاش براي نجات خودم در راه نجات جهان گام بردارم. و همينجا از حضرت عيسي مسيح ميخواهم كمكم كند تا من هيچ دشمني نداشته باشم. چون من در اين مقاله دشمنانم را در معرض نابودي قرار دادهام. و اين بيرحمانه اما منصفانه است. اميدوارم اگر من دشمني دارم و دشمنان من جرات لازم براي كشتن من را دارند اميدوارم اگر كسي يا كساني كدورتي از من به دل دارند، زودتر بتوانند بيايند مرا بكشند. چون اگر من حاكم و پولدار شوم، دچار مقبوليت اجتماعي و ستايش جامعه خواهم شد و با وجود بادي گاردها و ديگر امكانات و افرادم، كار دشمنان سختتر خواهد شد. آنگاه من در مواقع لزوم دشمنان شبكهام را به صليب خواهم كشيد و سرشان را بالاي ني خواهم زد و هرچند نفر را كه لازم باشد با استفاده از حق آدمكشي كه جامعه ميتواند به من بدهد خواهم كشت تا مهرباني و بخشندگيهايم مورد سوء استفادههاي شيطاني قرار نگيرد. گمان ميكنم تنها راه نجات من و جامعه در شبكة خصوصي من كه معرف و روزنه ظهور شبكة واحد جهاني است، اين باشد كه من بتوانم خاطرات خوب و خوش را به ياد آورم. چون وقتي من در بهترين شرايط باشم و تو هم پيشم باشي و بتوانم از ته دل بخندم، به موفقيت كامل و آرماني رسيده ام. اما وقتي تو پيشم نباشي نميتوانم شاد و خوش باشم و سيمرغ ايران معاصر و جهان معاصر را هم كه تو را به ياد من ميآورد و آيين و آداب به سوي تو آمدن را عملاً به من ميآموزد، نميتوانم صدا كنم. چرا كه: «در دردها دوست را خبر نكردن خود يك عشق ورزيدن است.» و اگر سيمرغ معاصر، خودش نيز به سراغم بيايد و با چشمپوشي و بزرگواري به جستجوهاي من بخندد تا مرا شاد كند و با ظهورش مرا غافلگير و خوشبخت و سعادتمند كند، باز هم من در جواب لبخند معاصرينم اخم خواهم نمود و خندههايم سطحي و دروغ و غمها و گريههايم عميق و حقيقي خواهد بود. حتي اگر خاتم لعل سيمرغ معاصر، اسم اعظم را به من ببخشد. چرا كه من دوست ندارم در شرايط بد باخوبها مواجه شوم و قهر را تنها راه بجز موفقيت ميدانم. و اما موفقيت! موفقيت من و تو خيلي بهتر از قهر همة ما با هم است. من كه نسبتاً مستعد الهام گرفتن ايدههايي گرانقدر بودهام و خدا بر من منت نهاده و چنين لطفهايي به من عطا فرموده و گفتهام هر فرد انساني ميتواند مركز جهان باشد و همة تجربيات و خاطرات و همة اتفاقاتي كه در زمين و تاريخ و جغرافي و اجتماعي و رياضي و فيزيك و غيره رخ ميدهد براي او و در خدمت تعريف و ستايش او باشد، و من كه براي اجراي پروژة گرانقدرم به ثروت و قدرت در جهان واقعي نيز نياز دارم، با اشتياق و اميد، آرزو و خيال ميكنم سيمرغ معاصر به احترام تو مرا مورد توجه و عنايت و لطف و كمك قرار خواهد داد و مرا لايق مقام سلطنت و پادشاهي و پرزيدنتي و امامت خواهد خواند و خواهد ناميد و با تأييد من و شبكهام، امكانات و اعتبارات زندگي و عقل و احساس را و مسئوليت اداره امور زندگي با عقل و احساس را به دست من خواهد سپرد و من حكومت واحد جهاني را تشكيل خواهم داد و جهان را با عدالت رهبري خواهم كرد و جامعه را كه هر فردش ارتباطي شخصي با خدا در جهان واقعي و جهان آرماني دارد، بصورت متحد و يكپارچه در جهان واقعي و آرماني به سوي تو كه تبلور اميدها و آرزوها و آرمانهايش و خود پيشرفته تر و متعالي ترش هستي پيش خواهم برد. آري اميدوارم و مورد حمايت جامعه قرار خواهم گرفت و از انزوا و از چاه تنفر نجات خواهم يافت و شياطين از من خواهند ترسيد و من بر خشم خود غلبه خواهم كرد و عقلم به كار خواهد افتاد و تحقيقات و پروژه ام را توسعه خواهم داد. اما جامعه چگونه بايد مرا كمك كند؟ اصلاً چرا بايد مرا حمايت كند؟ نياز امروز من به پول است اما چرا جوامع بايد در جهت ثروتمند شدن علي اكبر ابراهيمي و بينيازي كامل او از پول گام بردارند و اقدام كنند و هزينههاي اين گامها و اقدامات را بپرازند؟ اين سوالي است كه هر عضوي به شكلي به آن پاسخ ميدهد. اما شايد لازم باشد من خود نيز پاسخي به اين سوالات ارايه دهم. و البته شايد بايد پاسخ دادن به اين سوالات، حداقل در اينجا و بصورت محدود را وظيفة خودم و حق جامعه بدانم. ابتدا ميخواستم بگويم جامعه بايد بعنوان سهم امام و ماليات پادشاه و بودجة پرزيدنت پولي را به من بدهد. ديدم اگر اين كار را بكنم، رسماً متعهد شدهام امور زندگي افراد جامعه را اداره نموده و به ايشان خدمت رساني كنم و جامعه را به سوي رشد و تعالي پيش ببرم. و من كه هنوز نتوانسته بودم در مقابل خداي بخشنده و مهربان پاسخگو باشم، ملزم كردن خود را به تعهدات جديد آن هم در مقابل خلق روزگار، مغاير با آزادي و تنهايي و خلوت خود با خدا و با تو ديدم. ميخواستم بگويم براي تشكر و قدرداني از من مرا ساپورت كنيد. ديدم با اين كار سدي و حجابي براي خداپرستي جامعه و پيشرفتن جامعه به سوي تو ميشوم و ممكن است مد شود و بعضي زمينيهاي فرصتطلب و بيانصاف و بيمروت، به خودشان اجازه دهند براي انجام وظايفشان از مردم طلبكار باشند و ديدم من هميشه اول و بيشتر به فكر خودم و رفاه خودم و ماشين و خانه و كاخ بهتر بودهام. پس خوب نيست و زشت است اگر كارهايي را بخاطر خودم انجام دادهام منتش را سر جامعه بگذارم و از جامعه پول بخواهم. اگر من سعي كردهام سطوح را براي افراد جامعه ارتقاء دهم، بخاطر اين بوده كه در سطوح برتر، من خود نيز بهتر ميتوانم زندگي كنم. پس قبول دارم كه اگر كاري براي جامعه انجام دادهام بخاطر خودم بوده و نبايد منتش را سر جامعه بگذارم. چون جامعه از سيمرغ نيز تشكيل شده و تعامل با سيمرغ بايد نجيبانه و محترمانه و مودبانه باشد. چون من خود بدهكار و مديون همة خوبان هستم و هنوز خدمتي بسزا از دستم برنيامده و من خود قدردان و متشكر به درد بخوري نيستم. پس چگونه ميتوانم همچون بندهاي پرور انتظار تقدير و تشكر داشته باشم؟ من فقط اميدوارم جامعه خود آثار مرا كه در آنجا پژوهشها و پروژة من بطور ناقص تعريف شدهاند بخواند و به اهميت و ارزشمندي و احترام وتقدس تو و به لزوم جستجوي تو پي ببرد و قدرت مالي ساپورت بين بيزنس من و عضويت در شبكة مرا داشته باشد و به منظور تشويق من و ساپورت من و تقويت من، بيزنس مرا ساپورت كند و هزينههاي عضويت در شبكه مرا بپردازد. و يا اگر پول ندارد حداقل قلباً دوست داشته باشد كه اين حمايت را از من بعمل آورد و با اين كار قدرت تشخيص و شعور عالي و استقلالش را به من نشان دهد و خدمتي به نسلهاي آينده انجام دهد. و مقام خودش را در نظر نسلهاي آينده و در نظر تو و در نظر خدا ارتقا دهد. و ارثي براي آيندگان باقي بگذارد. چرا كه اگر مسيح را يك جور بكشند و حسين را يك جور ديگر و سهمي از زندگي براي ايشان قايل نباشند، ديگر ارث و زميني براي آيندگان باقي نخواهد ماند و پدر مادرهاي خود كامه و خائن، نسلهاي بعدي را مثل يك تكه گوشت لاي كرة زمين گذاشته و لوح سفيد و مقدس و محفوظ را دورش خواهند پيچيد و مثل لاشخورهاي گدا گشنه، اين ساندويچ تأسفانگيز را با كاغذش خواهند خورد. من بايد در دستم پول و در دور و برم آدم داشته باشم تا هر گاه كمكي نياز داشتم و احساس كردم كاري از دست يكي از اعضاي شبكهام برميآيد، به وي تلفن بزنم و احضارش كنم.هرچند موفقيت من راه نجات من و جامعه در شبكة من است اما با وضعيتي كه شياطين جامعه براي من پيش آوردهاند، نميتوانم در شرايط كنوني تعريف واضحي از موفقيتم ارايه دهم. با اين حال اگر بخواهم به شكل ساده بگويم، موفقيت من امروز اين است كه در ايران بمانم و ايران خانة اصلي و دائمي من باشد و از پول بينياز شوم و در زندگي از رفاه برخوردار باشم و بتوانم به تفريح بپردازم و بتوانم پژوهشگاهم را تأسيس كنم و هزاران دانشمند برجسته را بعنوان دستيار و كارمند استخدام كنم و به آنها حقوق بالا بدهم و از احترام و امنيت نيز محروم نشوم. اينگونه نيست كه من فضول مصري براي جامعهاي كه بطور يكپارچه مرا صدا نكرده باشم. من فقط كمي خودم را ميشناسم و اطلاع دارم و ميدانم كه دوست دارم بروم تفريح و ويلاي كنار دريا و اتومبيل آخرين مدل داشته باشم و لذت ببرم و براي اين منظور بايد پول داشته باشم. مثل بعضي مسلمانها و ايرانيها و زميني ها «اونجور بچهاي» هم نيستم كه اهل مطرح كردن انتظارات بيجا و ادعاهاي صد تا يه غاز باشم. اميدوارم سيمرغ معاصر حداقل مرا فقط در حد و سطحي كه هستم معرفي كند و بگويد كه من در خدمت توام و پژوهشهاي من به درد جامعه ميخورد و مورد نياز جامعه است. و لازم است كه من با اعتبارات و امكانات بيشتري به پژوهشها و مطالعات و ايدهپردازيهايم ادامه دهم. اميدوارم سيمرغ معاصر نام مرا تكرار و تبليغ فرمايد و من نيز لياقتش را داشته باشم و اگر كم و كاستيهايي دارم، خدا و تو و سيمرغ معاصر، نواقص مرا رفع و جبران و شايستگي را به من عطا فرماييد. اگر خوباني با من بيعت نكنند، باز هم براي من عزيزند و غريبههاي محترم خواهند بود. حتي اگر خوبان در راه دلگير كردن من گام برداشته باشند، باز هم غريبههاي محترم خواهند بود و من برايشان احترام قائلم و نظر من نسبت به اين تكههاي سيمرغ، همان نظرم نسبت به كل جامعه خواهد بود. يعني غريبههاي محترم كه اميدوارم روزي بتوانم با ايشان آشنا شوم. نميشود خود را با زور به جامعه تحميل كرد،. از آنجا كه حضرت مسيح اين كار را نميكرد، حكومتهاي استبدادي نيز بايد از انجام اين كار خجالت بكشند و احتراز فرمايند. چون نميشود خود را به جامعه تحميل كرد، بنابراين بجز من و تو و خدا و بعضي مقربين، هيچ سياستمداري حق نفرين نمودن كل جامعه را ندارد. چون آنها كه براي خلايق خدا احترام قايل نميشوند و خودشان را به جامعه تحميل ميكنند بعيد نيست مثل ابليس رو در روي خدا هم بايستند و بخواهند خودشان را به خدا هم تحميل كنند. بنابراين من فقط شياطين جامعه را و آن هم فقط در مواقع لزوم يعني آنوقتهايي كه خشمگين ميشويم و نياز به توسريخور داريم نفرين ميكنم. اگر من موفق شوم شياطين شبكهام نفرين نخواهند شد و بعنوان «خاپالتي» (تو سريخور) قابل پذيرش در پستترين جايگاههاي شبكهام و در آخر صف خواهند شد. اما اگر من شكست بخورم، شياطين شبكهام نفرين خواهند شد و هر كس كه بخواهد شياطين شبكة مرا شفاعت كند، خودش نيز خطرناك و دشمن و شيطان تشخيص داده خواهد شد و از درگاه من رانده خواهد شد. فقط براي خدا حق شفاعت و هرگونه حقي قائلم. اگر تو هم بخواهي شياطين را شفاعت كني و يا اينكه به من بگويي كمي نجيبتر و مهربانتر و لطيفتر باش، خوب بكن و بگو هر چه كه ميخواهي بكني و بگويي اما با اين كارت مرا با قهر و جدايي و دوري مجازات فرمودهاي. پس از آن من و تو نيز غريبة محترم خواهيم بود و اميدوارم روزي با هم آشنا و متحد و يگانه شويم و آشتي كنيم و به يگانگي برسيم و يگانگي خود مقدمه است. قهر و جدايي و تفرقه خيلي سريع گسترش پيدا ميكند. چون شياطين كثيف و موذي و خطرناك و زرنگند. مثلاً همين الان قهر من و تو براي تنها ظلمي كه ميتواند از تو سر بزند و من فقط حدس زدم ممكن است تو در مورد من مرتكب شوي به اينجا رسيده كه من به تو ميگويم تا وقتي كه تو مرا صدا نكردهاي و تبليغ و تكرار نفرمودهاي و تا وقتي سيمرغ معاصرم نيز اين كار را نكرده، شياطين اجازه خواهند داشت مرا بكشند و در راه توجيه اين جنايتشان گام بردارند. اما ناراحت نشو. دلگير نشو از من اي انسان سفيد مقدس اي زميني محترم. اگر تو و يا حتي همين سيمرغ معاصر، مرا به حاكميت رسانديد و يا حتي كمي ارتقاء داديد، كسي اين حق را ندارد كه مرا بكشد. و تو و سيمرغ معاصر اين كار را كردهايد و من موفق هستم و من منعم و درويش خرسند و برندة سودم.مرا ببخش كه مجبورم و مسوولم و موظفم دستورات را اجرا كنم و امتيازاتي را كه تو داري به اسم خودم ثبت كنم و كپي رايت تو را بابت هر جهان كه قرار است به هر فرد داده شود، دهها سال پيش، از پدران افراد ميگيرم و من به جاي تو ميگيرم و براي خودم برميدارم. زيرمجموعهها و اعضاي شبكهام هم بايد از تو و ازبعضي معاصرينم همچون اكبر گنجي كه خودش را فداي آزادي تو و من و حكومت تو و من كرد ياد بگيرند و هيچگاه پيش من ادعاي حق و حقوق نكنند و طلبكار نباشند و اگر نظري و ايدهاي و طرحي ارايه كردند و مورد توجه من واقع شد و روي آن كار كردم و پرورشش دادم، بايد به اسم خود من ثبت شود و اين را كه من آن ايده را خلق كرده و پرورش دادهام به من تبريك بگويند و از من تشكر كنند كه تقاضايشان را مبني بر اينكه از مقربان و محبوبين شبكة من باشند، حداقل بررسي و سپس رد ميكنم. اكنون در مقابل تو و خدا صميمانه از همه كساني كه فداي تو و من شدند تشكر مي كنم. البته جوامع بايد مرا بخاطر بيرحمي و اقتدار و قاطعيتم و اينكه به قول مشتريهاي زمان دستفروشييم زرنگ هستم، ببخشند و با بزرگواري از روي نواقص و عيوب و خطاهاي من بگذرند و چشمپوشي كنند و نديده بگيرند و انقدر كوتاهيهايم را به روي من نياروند تا من از خجالت آب نروم و كوچك و محدود نشوم و نروم و خيرم راكم و گورم را گم نكنم. به هر حال قرار است من هم شياطين جوامع را كه وقتي به اميد ديدار خوبان درها را باز گذاشته بودم زودتر از ديگران به نزديكي هاي جلوي چشم من نفوذ كردند ببخشم. وقتي وضعيت و حال و روز من در اوج زرنگي اين شده، خوب اگر زرنگ نبودم چگونه ميشد! تا به كي سراپا تو باشم؟ اين معاصرين كه حتي سيمرغشان نيز طرز رفتار و تعامل با تو را بلد نيست! اصلا شايد خداي ناكرده من شكست خوردهام؟ و تا وقتي كه چشمم توي چشمهاي تو باشد و حواسم به تو باشد، اين شياطيني كه سيرموني و شرافت و شرم حاليشان نيست، همينطور مثل انواع لاشخورهايي كه به بدن حضرت مسيح حمله ور شدهاند مرا خواهند خورد و چيزي از من باقي نخواهند گذاشت. و هر چقدر هم كه نجابت و شرافت و سخاوت و رفاقت و خير و بركت و نور و نان بر سرشان بريزي تا با من كاري نداشته باشند، فايدهاي ندارد. با اين كار فقط مقدسات و تو به ابتذال كشيده خواهيد شد. پس براي موفقيت من در ميان اين زمينيهاي عجيب و غريب لازم است كه ما چند لحظه از هم دور باشيم. و من اين چند لحظه را در تو به از فضولي كردن در كارهاي اين ايرانيها و اين زمينيها به سر برم و فقط و فقط حق و حقوق خود را پس بگيرم و به فكر منافع شخصي خود باشم. و منافع محلي و شهري و استاني و ملي را نيز بر مبناي و بخاطر و در جهت منافع شخصي خودم تعريف كنم. اين كار براي دوتاييمان هم لازم است. من لياقت وصال تو را نداشتهام پس خود را به قهر تو محكوم و به تبعيد و دوري از درگاه تو مجازات ميكنم. نميدانم تو كه بودي و كجا رفتي و من از كجا به اينجا تبعيد شدم. اما اينجا بعضي از معاصرين و همنوعان من سفت و سخت به نديدن و نشنيدن و نفهميدن و انكار من چسبيدهاند و تلسم و جادو و بدبختي را رها نميكنند و به من مشكوكند و تمايلي به ارتقاء و پيشرفت و تعالي ندارند و من تا كنون هزار دلاري نديدهام كه بياورند و به من بدهند. آيا خود اين افراد حاضرند حقوق نگيرند و بدون پول و فقط به عشق روي خودم از دستياران و پژوهشگران و رفيقان و كارگران و كارمندان من باشند؟ آيا حاضرند اجناسشان را زير قيمت خريد به من بدهند و چند برابر قيمت خريد «به من نياندازند»؟ آيا حاضرند اجناس مرا گرانتر از مغازه هاي ديگر بخرند؟ خوب اگر من پولدار نباشم كه نميتوانم موفق شوم. من بايد زندگي و شخصيت خود را اداره و مديريت كنم چون ديگران نميتوانند اين كار را براي من انجام دهند. و من براي انجام اين كار آنقدر پول لازم دارم كه بتوانم محيط اطرافم را نيز مناسب با آنچه در ذهنم تصور ميكنم تغيير دهم و بسازم. البته اين نكته را هم بگويم كه من هنوز به خدا چيزي نگفته ام و رسم ادب را رعايت كرده ام و از خدا توضيحي در مورد اينكه چرا مخلوقاتش اينگونه اند نخواسته ام و از جامعه هم طلبكار نيستم و حمايت از من به معني قبول كامل و مطلق شخصيت من و به معني حمايت از همة ابعاد شخصيت من، حتي ابعادي كه ممكن است شر باشد نيست. و من از بابت نواقص و عيوب و خطاها و كوتاهيهايم معذرت ميخواهم و شرمگينم و اميدوارم تو با بزرگواري چشم پوشي كني و سيمرغ معاصر و همة جامعه نيز چشمپوشي كنند و مرا تشويق و ياري فرمايند تا من بتوانم خدماتي را كه از دستم برميآيد به لطف و توفيق الهي براي جامعه انجام دهم و جامعه را كه روي زندگي من تأثير دارد و با وضعيت ديگري ميتواند تأثير ديگري روي زندگي من داشته باشد از اين وضعيت نجات دهم. و در همينجا و هم اكنون از خدا تشكر مي كنم و اميدوارم مرا ببخشد و ياد ايامي را كه همه معبودم و همه توكلم و همة اميدم و همة آرزويم و همة عشقم فقط خود او بود و بخش اعظم نبوغ و مقام من نيز يادگار آن دوران است گرامي مي دارم. خدا حافظ.
باورم كن باورم كن باورم كن آنچه هستم بس كه ناباوري ديدم تو خودم هر بار شكستم باورم كن خيلي خستم از غم نا باوري ها
تو كمك كن تا نباشم آيه در به دري ها رگبار تلخ دو رنگي دشنه زد به تار و پودم از غم نا باوري ها مرده ذرات وجودم ديگه باورم نمي شه كه هنوزم زنده هستم گر چه مي دونم كه پاكي شده باعث شكستم باورم كن كه تو سينه غم دارم به حجم فريادآخه اين غم كمي نيست كه صداقت رفته بر باد زير اين گنبد وحشي توي اين دلنگروني تو بيا همسفرم شو اگه تو بخواي مي توني تو مي توني تو مي توني باورم كن باورم كن باورم كن آنچه هستم بس كه ناباوري ديدم تو خودم هر بار شكستم باورم كن خيلي خستم از غم نا باوري هاكمكم كن تا نباشم آيه در به دري ها پايان مقاله