سلام حافظ

دسـت از طـلـب ندارم تا کام مـن برآید یا تـن رسد بـه جانان یا جان ز تـن برآید بگـشای تربـتـم را بـعد از وفات و بنگر کز آتـش درونـم دود از کـفـن برآید بـنـمای رخ که خلقی واله شوند و حیران بگـشای لـب کـه فریاد از مرد و زن برآید جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش نـگرفـتـه هیچ کامی جان از بدن برآید از حـسرت دهانـش آمد به تنـگ جانـم خود کام تنـگدسـتان کی زان دهـن برآید گویند ذکر خیرش در خیل عـشـقـبازان هر جا کـه نام حافظ در انـجـمـن برآید
......................................................
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من خطا این جاست سرم بـه دنیی و عـقـبی فرو نـمی‌آید تـبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون مـن خسته دل ندانـم کیسـت که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلـم ز پرده برون شد کـجایی ای مـطرب بـنال هان که از این پرده کار ما به نواست مرا بـه کار جـهان هرگز الـتـفات نـبود رخ تو در نظر من چنین خوشـش آراسـت نخـفـتـه‌ام ز خیالی کـه می‌پزد دل من خـمار صدشـبـه دارم شرابخانه کجاست چـنین کـه صومعـه آلوده شد ز خون دلم گرم به باده بشویید حق به دست شماست از آن بـه دیر مـغانـم عزیز می‌دارند کـه آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست چـه ساز بود که در پرده می‌زد آن مـطرب کـه رفـت عمر و هنوزم دماغ پر ز هواست ندای عـشـق تو دیشـب در اندرون دادند فـضای سینـه حافـظ هنوز پر ز صداست
.....................................................
ای کـه مهـجوری عـشاق روا می‌داری عاشـقان را ز بر خویش جدا می‌داری تـشـنـه بادیه را هـم به زلالی دریاب بـه امیدی که در این ره به خدا می‌داری دل بـبردی و بحل کردمت ای جان لیکـن بـه از این دار نگاهش کـه مرا می‌داری ساغر ما کـه حریفان دگر می‌نوشـند ما تحـمـل نـکـنیم ار تو روا می‌داری ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود می‌بری و زحمـت ما می‌داری تو به تقصیر خود افتادی از این در مـحروم از کـه می‌نالی و فریاد چرا می‌داری حافـظ از پادشهان پایه به خدمت طلبـند سـعی نابرده چـه امید عـطا می‌داری

پست‌های معروف از این وبلاگ

بر سر مهاجران ایرانی چه آورده اند؟

فراخوان سرنگون کردن بیدادگران جنایتکار