آشفتگی طراح آشنایی ها

درخواست كمك از جامعه بين الملل

خلاصه
(خط مشي من و نتيجه گيري از مقاله)
هر واحدي ممكن است چهره تنفر انگيز فرضي يي نيز داشته باشد. واحدهاي زميني و بشري اغلب چنين چهره اي نيز دارند. هر واحد، چهره حقيقتي تخيلي نيز دارد كه از خوبيهاي خوبان آن واحد شكل يافته و حقيقت آن واحد و انسان سفيد آن واحد ناميده مي شود. هر واحد يك چهره واقعي نيز دارد كه با پندار، گفتار، رفتار، زندگي، سياست و خط مشي مشخص خود، در مورد بعضي مسايل كل آن واحد تصميم گيري مي كند و چهره رسمي آن واحد است.
غرب نيز يك واحد است. چهره غرب و چهره حقيقت غرب در نظر فرد انساني نگارنده اين سطور قابل تقدير و تحسين و شايسته تشكر و تشويق است. اين فرد انساني نگران منافع و حقوق شخص خودش است و مي خواهد فرد موفقي باشد تا بتواند بهتر با غريبه محترم كه هر فرد انساني است و وي سعي مي كند مقامش را معادل مقام تو فرض كند و با تو كه حقيقت و انسان سفيد مطلق تعريف شده توسط وي هستي و با خدا، مواجه شود. فرد انساني خالق اين صدا، منافع و حقوق و موفقيت خود را در اتخاذ سياستي در مورد سياره اش مي بيند كه مطابق منافع و حقوق و موفقيت سياره اش باشد. اين فرد، تشويق غرب و حمايت از غرب را براي موفقيت سياره اش و براي تامين منافع و حقوق سياره اش لازم مي بيند. بنابراين لازم ديده در اين مقاله اشاره اي به چهره تنفر انگيز غرب در كنار نام غرب نشود.
اما اسلام و ايران دو واحدي بوده اند كه چهره تنفر انگيزشان بعلت غفلت و يا بعلت عناد، بطور مستقيم و غير قابل توجيه به منافع و حقوق اين فرد صدمه زده اند و امكان موفقيت را از وي سلب و شكست را بر وي تحميل نموده اند. در اين مقاله اين چهره هاي تنفر انگيز مورد انتقاد واقع شده اند. منتقد توجيه مودبانه اي براي بالا بردن صدايش در جايي كه حقيقت اسلام و حقيقت ايران نيز حضور داشته اند نمي يابد و از انسان سفيد خجالت مي كشد و اهل صدقه دادن و دلسوزي است و نمي خواهد محيط غريبه محترم كه ايران و زمين است، پرهياهو و سرسام آور باشد. بنابراين بايد برود تا مجبور نشود بمنظور دفاع از جامعه و حقيقت جامعه، تقاضاي غير مودبانه دريافت حق آدمكشي را با جامعه اسلام و ايران مطرح كند. وي نياز به مهاجرت و كوچ دارد و از غرب پناه مي خواهد.
نفوذ چهره تنفر انگيز اسلام و چهره تنفر انگيز ايران در قدرت و تصاحب حق حاكميت توسط اين چهره هاي تنفر انگيز و مشكوك، و شكست اين فرد انساني و بنده آن چهره هاي تنفر انگيز شدنش، براي وي قابل قبول و قابل تحمل نيست. چهره تنفر انگيز اسلام و چهره تنفر انگيز ايران وي را مجبور به اعمال خشونت و نعره كشيدن مي كند و در گير و دار اين آلودگيهاي صوتي و فحشها و جنگها و لعنتها و نفرينها كه با استمرار حضور اين فرد در ايران همواره شديد تر و شديد تر مي شود، ديوارهاي صوتي مي شكنند و اين در حضور حقيقت ايران مودبانه نيست و بي احترامي است و لوث كردن خود است.
اگر هم اين فرد در اين جنگها آسيب نبيند و نميرد و فقط آسيب بزند و بكشد، باز هم بايد از زنده بودن در حضور حقيقت ايران(انسان سفيد ايران) خجالت بكشد و از خجالت بميرد. پس جان وي در خطر است و از جامعه بين الملل مي خواهد كمي با هوشتر باشد و اين را درك كند و بفهمد و به وي پناه دهد.
اين فرد، اسلام و ايران را نفرين كرد اما روز رفتنش از ايران، عذابي آسماني از غيب بر اسلام و ايران نازل نشد و اين نشان دهنده اين است كه خدا خلايقش را دوست دارد. شايد خداي دور انديش كه اين تقاضاي وي را رد كرد، بجاي قبول اين تقاضا گناهان وي را بخشيده باشد و وي را پاك كرده باشد. شايد نيز اين پذيرفته نشدن دلايل ديگري داشته باشد. اما آنچه ايران و اسلام بايد با آن توجه كنند اين است كه اصلا چرا بايد يك نابغه ايراني، اسلام و ايران را نفرين كند؟!
هر بار كه كوچكترين مشكل و شكستي در زمين براي اين فرد انساني پيش مي آيد، وي يك بار ديگر اسلام و ايران را نفرين مي كند. چون ريشه ها و عوامل اصلي بدبختي ها و شكستهاي وي در اسلام و ايران بوده اند و وي در ايران و اسلام موفق نشده به تحقيقاتش بپردازد و پروژه اش را اجرا كند تا غرب وي را با محصولاتش بشناسد و بهتر از وي استقبال و با وي تعامل كند. تعريفي كه وي در اينجا از موفقيتش ارايه داده، يك مهاجرت موفق و اقامت گرفتن و برخوردار بودن از يك شغل ساده كارگري در غرب است و براي بهره مندي مستقيم از ساپورت پژوهش، اصرار يا تقاضايي مطرح ننموده و قصدش لذت بردن از زندگي است و نه به فكر زندگي ديگران بودن.
موفقيتهاي اين فرد مي تواند نفرينش را نسبت به ايران و اسلام را خفيفتر و خفيفتر و يا حتي كاملا منتفي كند. اگر غرب به وي پناه ندهد و وي را كمك نكند تا بتواند با موفقيتش در بخشيدن اسلام و ايران نيز موفق شود، وي باز هم اسير وجه تنفر انگيز خود باقي خواهد ماند و بخاطر شكستش، از حقيقت ايران خجالت خواهد كشيد و از حقيقت ايران دور و بي خبر خواهد ماند و ايران و اسلام را با چهره هاي تنفر انگيزشان تصور خواهد كرد و باز هم اسلام و ايران را بخاطر شكستش نفرين خواهد كرد. اما در آنصورت متاسف خواهد شد و حسرت خواهد خورد. چون خاطرات وي از زمين با حقيقت ايران شكل گرفته. و در آنصورت خجالت خواهد كشيد و نخواهد توانست به تو بگويد كه از خدا براي زمين خير و بركت و نور و نان بطلبي. و در آنصورت نسبت به غرب و زمين بي تفاوت خواهد شد و حتي اگر تو از وي بخواهي و حتي اگر خدا از وي بپرسد كه آيا مايل است براي جلوگيري از نزول بلايي آسماني بر زمين دعا كند، ممكن است به تلخي پاسخ دهد: نه
درخواست كمك از جامعه بين الملل

نگارش اين مقاله را كه در مورد درخواست پناهندگي يم از جامعه بين الملل است و به نماينده اي محترم از جامعه بين الملل براي بررسي اين درخواست ارايه مي شود، با طرح يك مقدمه آغاز مي كنم.
آنچه در اين مقدمه تبيين مي شود و ايده اي كه در پايان اين اين مقدمه مطرح مي شود، نتيجه چاره جويي ها و بهره برداري هاي جديد تر من از معدن نبوغ خدادادي يم است و نوشته هاي قبلي من نيز مي توانند با توجه به آخرين پيشرفتهايم اصلاح شوند. مثلا يادداشت تصميم گيري در مورد نفرين، بايد با توجه به اين مقاله اصلاح و كامل شود. اما من وقت انجام اين كار را ندارم و گمان مي كنم اگر روزي وقت آن را نيز داشته باشم باز هم اين كار را در خود آن يادداشتها و مقالات قبلي انجام ندهم. تا بدين ترتيب آيندگان خودشان بتوانند شخص تئوريسين جهان آرماني را با عملكردهاي درست و اشتباهش مورد مطالعه قرار داده و از نواقص و اشتباهات وي عبور كنند. من نيز بهتر است اگر وقتي يافتم آن را صرف تحقيق و مطالعه و توليد ايده ها و طرحها و مقالات درست تر و كاملتر و بهتر و پيشرفته تر كنم و نه صرف مشغوليت به اشتباهات گذشته ام. با اين حال متاسفم كه اعتراف مي كنم من نواقصي داشته ام. پاسخي كه به هر واحدي و با توجه به چهره حقيقت آن واحد و چهره تنفر انگيز آن واحد ارايه نموده ام ، مي توانست بهتر از اينها باشد. من از بابت بكار بردن كلمه نفرين و از بابت اينكه خدمتي بسزا از دستم براي حقيقت واحدها برنيامده متاسف و از خود دلگيرم.
راه اصلاح و تكامل بسته نيست و بايد با انجام كارهاي خوب، اميد آفريد. خود تو را هم من قبلا انسان كامل و آرماني مي ناميدم. بعد در مقاله پاسخ نابغه قرن به جامعه فهميدم كه تو انسان سفيد ناميده مي شوي. در مورد تبيين جايگاه انسان كامل و آرماني نيز به اين نتيجه رسيدم كه اگر انسان كامل و آرماني يي هم وجود داشته باشد و ظهور كند، آن انسان هم همانطور كه خوبترها تاثير گذاري بيشتري روي تو دارند، از همه خوبها تاثير گذاري بيشتري روي تو دارد و با تو هماهنگ و همصداست و تو مطيع سياستهاي اويي. در مقاله پاسخ نابغه قرن به جامعه به اين نكته اشاره كردم و گفتم كه طرحهاي قبلي يم بايد با توجه به اين نكته اصلاح و كاملتر و بهتر شوند. اما هنوز اين كار را نكرده ام. چون وقتش را نداشته ام. اينكه اين اصلاحات انجام نشده از اين بابت خوب است كه آيندگان مي توانند روند شكل گيري انديشه مرا دقيقتر مورد بررسي قرار دهند. اما اين براي من ناخوشايند است كه ممكن است اصلاح و كامل شده نبودن و پيچيدگي ها و ابهامات و نواقص آثارم براي خواننده محترم سخت و رنج آور و حوصله سر بر باشد و ازاين بابت متاسفم. من خودم دوست داشتم ايده ها و طرحهايم را به كمال برسانم و آنها را در قالب يك فيلم علمي تخيلي ساده و جذاب به بيننده تقديم كنم. اما اين برايم ممكن نشد و من معذرت مي خواهم. هر چند مي دانم عبارت معذرت مي خواهم دستاورد افتخار آميز و قابل ارائه اي نيست.
اگر من موفق باشم بهتر مي توانم در خدمت جامعه باشم و يك جامعه آباد و ايمن و موفق نيز بهتر از يك جامعه ويران و در حال جنگ مي تواند در خدمت روند موفقيت من باشد. من براي پرداختن به تخصص ويژه ام نياز به مصونيت و فراغت از سر و صداهاي ناهنجار روزگار داشته ام. اما روزگار عملا شرايطش را بر من تحميل نموده و من مجبور شده ام به موضوعاتي چون جنگ و صلح نيز بينديشم. من اعتراف مي كنم كه نواقص و عيوب و ناتواني ها و كاستي هايي داشته ام و از اين بابت از خدا و تو و حقيقت سياره و محل و شهر و كشور و خانواده و فاميلم معذرت مي خواهم. بعضي از نواقص نوشته هاي من نيز بدليل پيشرفته بودن آنها بوده. من مطالبي را مطرح مي كرده ام تا با جامعه يا با نمايندگان و نخبگان جامعه گفتگو و تعاملي پيش بيايد و آن مطالب ناقص در عمل كامل شود و با تفكر و گفتگو و عمل، نتايجي حاصل شود. اما جامعه گرفتاريهاي ديگري نيز داشت و حداقلهاي آن پويايي لازم در جامعه نبود و بعضي مطالب من كه بعنوان جزيي از كل طراحي شده بودند، ناقص باقي مي ماندند. و در بعضي موارد نيز من خود مجبور مي شدم جاي خالي كل را پر كنم و مطالب را خود پاسخگويم و كامل كنم.
من واژه حقيقت را تا حدودي در طرح شماره يك كه طرح باز فيلمنامه هاي گفتگوي تمدنها نام داشت و نسخه الكترونيكي آن را نيز در دست نداشته ام تا بتوانم آن را در جايي بايگاني كنم، به سبك خود تعريف كرده ام. در بيانيه فيلمنامه وايتويزيون نيز سعي كرده ام در سبك خود تعريفي از واژه شيطان ارايه دهم. شايد لازم باشد در اينجا نيز گامي ديگر در تعريف اين واژه ها بردارم. تعريف حقيقت كار سختي است و چندان آسان نيست و مطالعه تعاريف قديمي حقيقت نيز براي ارايه تعريفي جديدتر از تو لازم است. شايد من استعداد، نبوغ و قدرت تعريف چنين واژه هايي را نيز داشته باشم اما اكنون وقت ندارم و فكرم بيشتر و بهتر از يك حد معمولي كار نمي كند و ذهنم درگير جان كندنم است. و خوشبختانه يا متاسفانه اصلا كسي هم نمي آيد چنين سوالاتي از من بپرسد كه لازم باشد من براي تهيه جواب آن فكر و روح و روان و جسم خود را به زحمت بياندازم.
مرزهاي سنتي وجود دارند و منشاء بدبختي ها و تنفر من به درون مرزهاي اسلام و ايران باز مي گردد. اگر پندارها، گفتارها و رفتارهاي من شبيه پندارها، گفتارها و رفتارهاي يك فرد خودشيفته است و اگر من يك فرد خودشيفته هستم و اگر اين يكي از عيوب من است، بايد بگويم من خود خواسته دچار اين عيب نشده ام. من در محاصره جملاتي شيطاني چون اسلام در خطر است بوده ام و مفت خور هاي حيف ناني خودشان را به من آويزان كرده بوده اند و با تنزل سطح شرافت خودشان، نجابت مرا گروگان گرفته بوده اند و من از روي دلسوزي و ترحم سعي مي كرده ام بيدادگر نباشم و جلوي چشم تو و خدا سركوبگر نباشم و آنها را با توجه به سبك ادبياتي خودم دوست داشته باشم و با فرض اينكه هيچ كس بي ادب نبوده و خودش را ضايع ننموده، سكوت مي كرده ام تا صداها خودشان را اصلاح كنند. و براي اينكه اين سكوت، توهين به آنها در جمع نباشد، براي كل جمع نيز ساكت مي ماندم و به آنها فرصت ابراز وجود و به نمايش گذاشتن صداهايشان در جمع را مي دادم. من هر گونه توهيني را نديده و نشنيده و سوء تفاهم فرض مي كرده ام و با دلسوزي نسبت به توهينگر مهر مي ورزيده ام. آيا سبك من نتيجه بخش بوده يا نه، موضوع ديگري است. اما اين راه من بوده و اين سبك من بوده. و اين يكي از عوامل محروميت واحدهاي درون ايران و اسلام از صدا و توجه من بوده. و من اميدوار بوده ام كه با موفقيت به سمت آن واحدها برگردم و خط مشي كارا تري بكار گيرم اما موفق نشدم و جار كشهاي آن واحد ها نيز همچون مودبهاي آن واحد ها از موفق نشدن من متاسف شدند. در دوران سكوتم به خود توجه كرده ام و به خود پرداخته ام تا اصلاح و كاملتر و بهتر شوم. اين سكوت من كه براي بي توجهي به بديها و شاني والا قايل شدن به جامعه و خودم بوده نشانه خودخواهي و خودشيفتگي من تعبير شده. و بايد بگويم خودشيفتگي من بهتر از خودشيفتگي اسلام تنفرانگيز و ايران تنفر انگيز بوده. اگر من به خود توجه كرده ام مي خواسته ام به آن رسومي كه مي گفت به شيطان و بدي ها توجه كن، نه بگويم. تا هم من از شر آن رسوم مصون باشم و صدمه نبينم و هم اسلام و ايران به خودشان بيايند. يكي ديگر از دلايل توجه من به خودم، تبيين جايگاه خودم بعنوان يك فرد انساني در جامعه به منظور موفقيت و زيستن مطلوب و بمنظور كمك به روند موفقيت آميز و درست تبيين جايگاه هر فرد انساني در جامعه بوده. و البته بكار رفتن و تكرار شدن كلمه من، در آن نوشته ها و مقالاتم انجام شده كه لازم بوده. و در مقالاتي چون جهان آرماني و تلويزيون واحد جهاني، تا جايي كه به ياد دارم اينگونه نبوده.
همانگونه كه در اواخر مقاله جهان آرماني بدان اشاره كرده ام، مرزهاي جغرافيايي و فرهنگي و سياسي و غيره كه مرزهاي سنتي بين واحدها هستند محترمند و بايد حفظ شوند و نبايد در جريان يك واحد يگانه و متحد شدن كل واحدهاي جامعه، مرزهاي سنتي ناديده گرفته شوند. تا بدين ترتيب امكان حركتهاي از پايين به بالا همچنان وجود داشته باشد. واحدي چون يك شهر يا يك كشور يا يك سازمان يا يك قوم يا يك رستوران، خود از عناصري پست و پليد و تنفر انگيز و عناصري محترم و گرانقدر و ارزشمند و مودب و بنده پرور و دوست داشتني تشكيل شده اند. اگر يك وقتي در جايي كدورتي پيش بيايد، نبايد كل يك واحدي تنفر انگيز فرض شوند. چون اين بي احترامي به خوبهاي آن واحد كه حقيقت آن واحدند و تكه هاي تو اند مي باشد و براي ايشان و براي تو خوشايند نيست. بنا بر اين در اين مقدمه كه در پايان نگارش اين مقاله آن را به مقاله مي افزايم، از تو و از هر خواننده محترم ديگري تقاضامندم كه از من انتظار مسووليت پذيري در مورد اين مقاله نرود. من با تمام قدرت و وسعتم، فرد مستقل و آزادي نبوده ام و نقشم محدود بوده. من بجز ضعفها و محدوديتها و جهالت خود، اسير ضعفها و محدوديتها و جهالت جامعه نيز بوده ام. دولتها و حكومتهاي كشورهاي زمين و ديگر قدرتمندان فعال زمين نقش آفرينان صريح و مصر زمانه من بوده اند و مسووليت پذيراني داوطلب و مشخص. اين را در روزهاي پاياني تبليغات انتخاباتي نامزدهاي قدرت به وضوح مي توان مشاهده كرد. اگر خارج ارمغان مفتي به من مي داد كه من به ايران دور و فراري از استقلال ببرم و گدا گشنه ها و نديد بديد هاي ايران و اسلام آن ارمغان را مي خوردند، قطعا مرا مي ستودند و اينهمه تنفر نسبت به ايران و اسلام به من تحميل نمي كردند. ايران و اسلام خودشان صاحب سليقه و قدرت تشخيص و استقلال نبودند و عاجز بودند و بلد نبودند به نخبه و ستاره خود فحش ندهند. و غرب نيز به روند موفقيت من كمك نكرد و من ناخواسته در مقابل چهره تنفر انگيز ايران و اسلام قرار گرفتم. و من مجبور شدم جواب فحشهاي اسلام و ايران را كه سوءتفاهم و نشنيده فرض كرده بودم، بدهم. من در مقامي بودم كه دوست نداشتم هيچ كس توسط من كوچكترين اذيتي شود. اما غرب تمايلي به پرداخت هزينه هاي اين مقام من نداشت و من نيز اين ولخرجي را از غرب طلبكار نبودم. من برگشتم و منافع و حقوقم را از چهره تنفر انگيز اسلام و چهره تنفر انگيز ايران طلبيدم. بنابر اين بايد تاكيد شود كه من خود نمي خواستم بر سر اسلام و ايران فرياد بزنم و تو خود اين را مي داني. اما اي كاش من با موفقيت به ايران بر ميگشتم و با چهره حقيقت ايران مواجه مي شدم و بدين ترتيب جايگاه هر فرد محترم، هر فرد خوب و هر فرد خوبتر خود بخود تبيين مي شد و براي سر جاي خود نشاندن چهره تنفر انگيز اسلام و چهره تنفر انگيز ايران نيازي به تنفر و خشونت نمي ديدم. بدين ترتيب من ديگر از خوبان ايران و خوبان اسلام نيز شرمنده نمي شدم. من تنفر خويش را با خشم و فرياد ابراز كرده ام اما تنفر و خشم و فريادي را تاييد يا تشويق نمي كنم. هر واحدي با هر واحدي جنگ مي كند جنگ كند. فرد انساني فقط مي خواهد از بازيهاي روزگار مصون باشد و كاره اي نيست و كاري از دستش براي آشتي دادن واحدهاي مسيح نديده و نجات تكه هاي تو بر نمي آيد. اگر هم مصونيت مي خواهد بدين خاطر نيز هست كه تو نگران آني و فرد نمي خواهد با صدمه ديدنش تو را متاسف و ناراحت كند. هر كس با استناد به اين مقاله از ايران و از اسلام متنفر شود، تنفرش مورد تاييد من نيست و با اين كارش مرا ناخشنود نموده و آزرده است. هر مسلمان يا ايراني يا غير مسلمان و غير ايراني اگر مي خواهد از چهره تنفر انگيز هر واحدي و يا از خود هر واحدي متنفر باشد، حق ندارد با استناد به آثار من اين كار را را انجام دهد. توحشها و جنگها و حماقتها به من مربوط نيست و من در خانه ام كه زمين است سبك و تخصصي براي خود دارم كه لازمه پرداختن به آن، مصونيت من و آزادي ذهن و تن من و آرامش و آسايش من است. اينها فقط لازمه پرداختن به تخصصم نيست. تخصصم را به بايگاني گذاشته ام و از مهارتم بسيار فاصله گرفته ام. من به اين موارد براي زندگي خود نيازمندم. و اگر شياطين پست ناراحت نمي شوند اين مژده را به بشريت مي دهم كه مايلم از نعمت زندگي در كنار زميني هاي گل و دوست داشتني و بنده پرور برخوردار باشم و از بندگي ايشان لذت ببرم.
ضمن تاكيد بر اين نكته كه هيچ كس حق ندارد با تنزل سطح شرافت خودش، نجابت مرا گروگان بگيرد و من نيز تمايلي به انجام اين كار ندارم و چنين حقي نيز ندارم و ضمن تاكيد بر اين نكته كه هيچ كس حق ندارد از نام و اعتبار من سوءاستفاده كند و من نيز تمايلي به انجام اين كار ندارم و چنين حقي نيز ندارم، بايد بگويم كه من نگران سياره ام منهاي ايران و سپس سياره ام و ايران هستم و همه اتحاديه ها و قاره ها و كشورها و ايالتها و استانها و شهرها و روستاها و محله ها و خانواده ها و افراد انساني سياره ام را دوست دارم و براي آنها آرزوي موفقيت مي كنم. حقيقت اين واحدهاي نامبرده شده بدون در نظر گرفتن مرزبندي و ترتيب خاصي، از نظر محبوبيت در نظر من در اولويتند. هر غريبه محترم و گرانقدر و دوست داشتني كه در خدمت روند موفقيت سياره من باشد در اصل در خدمت روند موفقيت من بوده است. و من كسي را كه براي سياره من مفيد باشد دوست دارم. هر غريبه محترم با موفقيت و ارتقاي خودش در اصل زمينه موفقيت و ارتقاي جامعه را نيز فراهم آورده و از اين بابت من از هر غريبه محترم موفق تقدير و تشكر مي كنم. همنوعان من بايد همديگر را ارتقا دهند و دوست داشته باشند و با هم آشتي دهند. نه اينكه مثل اسلام تنفر انگيز تازه به دوران رسيده گدا گشنه نديد بديد عمل كنند. اسلام با طلسم و نفرين و فزون طلبي و حسادت و تنفر و توحش مشغول بود و آنقدر مبتذل بود كه آرزو داشت ديگران زبان و فرهنگ و كتابخانه اي نداشته باشند و در درون خود دچار اختلاف شوند تا بتواند خودش را به هر شكلي كه شده و به هر قيمتي كه شده در دل ديگران جا كند. اسلام بجاي كمك به همسايه متمدن و افتخار آميزش ايران براي رفع اختلافات داخلي يش، كمين كرد و اوراد شيطاني را زمزمه كرد و به محض اينكه قدرت وحشي گري و حمله را در خود ديد از فرصتهاي طلبيده و بدست آمده سوءاستفاده كرد و به خير و پاكي و نور و تمدن و زندگي و احساس و عقل حمله كرد و شرافت و نجابت حضرت عيسي مسيح را نفهميد. و از همان روز سقوط ايران آغاز شد. از همان روزي كه دختر زنده بگور كن هاي اسلام يافته آمدند تا اسلامشان را توسعه دهند.
ذهن ايران مشغول پندار، گفتا و رفتار نيك بود و اسلام آمد و گفت كه دروغ نبايد گفت و ذهن پاك و گرانقدر ايران مشغول اين شد كه اصلا دروغ چيست؟ كتابخانه هاي ايران نيز اسلامي و مجاز نبود و محكوم به فنا بود. ذهن ايران نيز مشغول اسلام بود. دو قرن نيز سكوت آن شكلي تحميل شد. خوب از ايران چه مي ماند؟ زنده باد ايران قابل پرستش و نفرين بر اسلام تنفر انگيز.
اگر موضع من نسبت به اسلام و ايران تلخ و سختگيرانه بوده، منظور من بي اعتنايي و بي تفاوتي نسبت به حقيقت ايران و حقيقت اسلام و حتي خود ايران و اسلام نبوده. منظور من دفاع از حقيقت خودم و از حقيقت ايران و از حقيقت اسلام و از حقيقت زمين و از خودم و از ايران و از زمين در مقابل چهره تنفر انگيز اسلام و چهره تنفر انگيز ايران و چهره تنفر انگيز خودم بوده. و اميدوارم حقيقت ايران و حقيقت خودم و حقيقت اسلام مرا ببخشند و برايم دعا كنند.
اميدوارم خواننده محترم خودش با دقت شكل درست اين مقاله را تصور كند و اشتباهات مرا در اين مقاله كه نتيجه عجز و ناتواني من در بيان درست مطالب بوده، اصلاح فرمايد و تكرار نفرمايد و مثل نگارنده اين مقاله ناتوان نباشد و بتواند پندار، گفتار و رفتاري را در قبال ايران و اسلام اتخاذ فرمايد كه وقتي جايي حقيقت ايران و حقيقت اسلام آن را شنيدند يا ديدند باعث شرم نباشد. من امروز مي گويم از دست بعضي بدي ها و خطراتي كه ايران و اسلام برايم داشته اند پناه آورده ام. اين به اين منظور است كه ايران و اسلام گوشهاي سنگينشان را پاك كنند و بشنوند و خودشان را اصلاح كنند و آن بدي هاي ايران و اسلام رفع شوند و من و ايران بتوانيم در شرايط برتري و به شكلي بهتر از دور در كنار هم باشيم و همديگر را دوست داشته باشيم. اگر چهره تنفر انگيزي از ايران در ذهن من شكل گرفته، اين نشان دهنده ضعف و شكست خودم است و هيچ كس نبايد بخاطر اشتباه من دچار اشتباه شده و از واحد گرانقدري چون ايران چهره تنفر انگيزي در ذهن خود بسازد. بايد به ايران براي برداشتن گامهايي كمك كرد كه چهره حقيقت ايران را بجاي چهره تنفر انگيز ايران در كنار نام ايران تكرار كند. من فقط بخاطر ضعيف بودن خودم در ايران و اسلام نيست كه چهره تنفر انگيز ايران و اسلام را در تنگنا و تحريم قرار مي دهم. در روزگاري كه تنفر من نسبت به چهره تنفر انگيز ايران و اسلام شكل گرفت، خوبان معاصر ايران كه تكه هايي از تو هستند نيز مجالي براي حكومت در ايران و يا كمك كردن به من نداشتند.
تنفر از كل يك واحد درست نيست و براي حقيقت آن واحد و براي ديگر واحد ها و براي تو كه حقيقت كل واحد ها هستي تاسف انگيز است و خوشايند نيست. از طرفي نيز ممكن است در دهه هاي آينده جهان آرماني بدون مطالعه و بررسي و حصول نتايج مطلوب و بدون برنامه ريزي پديد آيد. و ممكن است در آنجا نيز واحدهايي چون فرد انساني، شهر، كشور، سازمان ، شركت مسافربري و غيره تمايل به جنگ با هم داشته باشند. در آنجا الگوهاي فرسوده و عقب مانده اي چون الگوهايي كه در اين مقاله بكار رفته به درد نمي خورند. بشريت به تدوين ادبيات جهان آرماني توسط نوابغي چاره جو و چاره ياب نيازمند است. از نبوغ نابغه بيچاره اي چو من كه حتي در كار خودش هم درمانده است و نتوانسته پژوهشهايش را ادامه دهد و اصلا عناصر سازنده جهان آرماني را نيز مورد مطالعه قرار نداده هم مي توان استفاده كرد. اما همانگونه كه جوامع از همه نبوغ نوابغ بهره برداري نمي كنند، اشتباهات نوابغ را نيز نبايد الگوي خود قرار دهند و نبايد در توجيه اشتباهات و نواقصشان بگويند كه ما اين را از يك نابغه آموخته ايم.
يك واحد را مي توان به سه شكل نام برد و تعريف و تصور كرد. يكي خود آن واحد مورد مطالعه، يكي آن واحد تنفر انگيز مورد مطالعه و يكي حقيقت آن واحد مورد مطالعه. چهره تنفرانگيز هر واحدي را نيز بايد از چهره حقيقت آن واحد و حتي از خود آن واحد جدا كرد.
مي توان چهره تنفر انگيز هر واحدي را در قالب يك فرد سياه مجازي و فرضي كه وجود واقعي ندارد تصور كرد تا فقط پستي ها و پليدي ها و مفاسد آن واحد مورد خشم و تنفر واقع شوند و پستان و پليدان و فاسدان آن واحد بطور مشخص و مستقيم مورد حمله و بي احترامي واقع نشوند و به آنها اميد و حيا داده شود تا آنها بتوانند مودبانه تر خودشان را اصلاح نمايند و نجيبانه تر به شرافت خود رجوع كنند. اينگونه آن واحد فرصت خواهد داشت به تقبيح و ملامت و تنبيه چهره تنفرانگيز خود و طرح سوالهايي از عناصر سازنده چهره تنفر انگيزش بپردازد و با انتقادات سازنده و بطور مخفي، پستان و پليدان را از رسيدن به قدرت و پيشرفت در مسير شيطاني نجات دهد. حقيقت هر واحد نيز مي تواند فرضي باشد تا به اين شكل به درد بخورترين و افتخار آفرين ترين و آبادگرترين و محبوبترين و بهترينها مشخص و شناخته شوند و مورد تقدير و تشويق و تحسين و حمايت واحدهاي خود قرار گيرند.
حقيقت هر واحد فقط به معني خوبهاي آن واحد نيست و خوبي هاي هر واحد نيز حقيقت آن واحد هستند. و شايد درست تر باشد كه افراد بخاطر پندارها، گفتارها و كردارهاي نيك هر لحظه شان نيك ناميده شوند و نه بصورت دائمي. بنابراين خوبي هاي هر واحدي نسبت به خوبهاي آن واحد، چهره جاودانتري در حقيقت آن واحد هستند. بدين ترتيب چهره حقيقت هر واحدي سفيد و پاك و منزه باقي مي ماند و به هيچ تصور معين و مشخصي محدود نمي شود.
افراد معمولا خانواده و فاميل و محل و شهري دارند و معمولا افراد اعتبار و نام و احترام و محبوبيت و شاني در واحدهاي خودشان دارند و اگر هم نداشته باشند، بايد اينها را برايشان ساخت تا مقيد شوند. بنابراين من نبايد از هيچ فردي شكايت يا گلايه اي داشته باشم. چون هدف من زندگي پس از صلح است و نه شكست از شر و نه نااميد شدن و نفرين كردن. بنابراين من اميدوارم هيچگاه در جايي از افراد پست و پليد و تنفرانگيزي انتقاد نكرده باشم و اگر اين كار را كرده ام خواننده بايد تصور كند كه از پستي ها و پليدي ها و پندارها و گفتارها و رفتارهايي تنفر انگيز انتقاد شده و نه از فرد يا افرادي مشخص و معين. چون اگر مخاطبي به دشمناني كه ممكن است من داشته باشم بي احترامي كند، اين كارش مورد تاييد و حمايت من نيست. اگر مخاطبان شرايط جوامع خودشان را ارتقاء مي دادند ديگر نيازي به نقش آفريني شياطين جوامع نبود و آنها فرصت نمي يافتند كه چنين سقوطي را مرتكب شوند و من ديگر مجبور نبودم به شياطين حمله كنم و انرژي گرانقدر و به درد بخور خود را هرز داده و از آن مهمتر، شان خود را تنزل دهم. پس من به شياطين حمله نمي كنم تا به فرد انساني كه خودم هستم بي احترامي نشود. شياطين هم افراد انساني هستند و بايد ضمن رعايت اصول ايمني به آنها كمك كرد. جوامع خودشان بايد به حداقلهايي ارتقاء يابند كه نوابغ بجاي پرداختن به تحقيقات و پروژه خودشان مجبور نباشند يقه شياطين را بگيرند و ثابت كنند كه شجاعند و ايمانشان به آنها زوري فوق العاده داده.
اين ايده خام و بكر است و نياز به پرداخت و اصلاح دارد. اما گمان مي كنم اين يك راه براي تقديم قدرت هر واحد به دست حقيقت آن واحد است. و من بعنوان يك فرد از جامعه بشري مي گويم كه من به حكومت حقايق جوامع بر جوامع و به حكومت تو بر جامعه نيازمندم. فكر مي كنم جامعه بشري نيز در مورد اين آرزو با من همصدا باشد.
در ورك شاپ بهتر مي توان تمركز كرد و انديشيد. اما من يك متقاضي پناهندگي هستم و ورك شاپ را اگر توانستم و اگر انگيزه اي در من باقي ماند خودم بايد بعدها براي خود بسازم و خودم بايد اسپونسور خودم شوم. در كنار تقاضاي پناهندگي يم ورك شاپ خواستن براي روزگار قابل قبول نيست و خنده دار است و من ورك شاپ نمي خواهم تا در مورد من نگويند كه خودشيفته است و بي كار است و جانش در خطر نبوده و اطرافش پر از دوست و رفيق و آشنا بوده و خوش بوده و در ايران نمانده خوش بگذراند و خوشي زير دلش زده و آمده تقاضاي پناهندگي داده و با اين كار خودش را مسخره كرده. من وقت ندارم اين ايده را توضيح دهم و مغزم ضعيف است و در قبال تو و خدا و خودم و جامعه موظفم كه مغزم را براي نجات زندگي خودم به كار اندازم و به فكر منافع خود باشم تا بتوانم به زندگي يم ادامه دهم. اما آيندگان مي توانند اين ايده اي را كه در پايان اين مقدمه مطرح شد مورد مطالعه و بهره برداري قرار دهند و از پدرانشان بخاطر پناه دادن به من و بخاطر اينكه اجازه نان خوردن و ادامه زندگي را به من داده اند، تشكر كنند.
تقاضاي كمك از جامعه بين الملل:
مهاجرت برايم لازم شده بود و با اشتياق فراواني كه به ادامه تحقيقاتم داشتم به سمت غرب حركت كرده بودم. اما غرب به شدت ميگريست و سختگير و نامهربان و سرد و قهر و غريبه محترم بود. من قصد داشتم با موفقيتم دنيا را شاد كنم و با موفقيت به ايران برگردم و دوستدارانم و همه خوبان ايران را شاد كنم. اما اينگونه نشد و من با شكست به ايران برگشتم و در خلسه خودشيفتگي گريستم و لذت بردم و با ايران سختگير و نامهربان و سرد و قهر و غريبه محترم شدم و از درون رنج كشيدم و شكستم. هر چند برگشت با شكست جلوي ضررهايي را گرفت، اما به ايران برگشتن من با شكست، به نفع من و ايران و غرب و زمين نبود. به نفع هيچ كس نبود. من از بابت قدرتمند نبودنم و از بابت نواقص و عيوب و كاستي ها و گناهانم، از خدا و از حضرت مسيح و از تو و بطور خاص از خوبان ايران و غرب و زمين معاصرم معذرت مي خواهم. همه واحدها و مراكز بين المللي كه من به آنها مراجعه كرده ام محترم، منظم و بي آزار بوده اند و همه ديپلماتها و نمايندگاني كه از طرف غرب به من پاسخ داده اند و يا در مقابل در خواست تسهيل شرايط مهاجرت من سكوت كرده اند، مودب، محترم و گرانقدر بوده اند. با اين حال، رفتار غرب با من محترمانه اما اشتباه و تحقير آميز بوده و براي من و غرب و ايران و زمين خوشايند نبوده. شياطين ايران، با تعيين شرايط و نحوه مواجه شدن و آشنايي من با غرب، قدرت تشخيص را از غرب گرفته و انجام اين رفتار اشتباه را به غرب تحميل كرده بودند. شايد رفتار من با ايران كه تا حدودي منعكس كننده رفتار غرب با من بود نيز، پر از اشتباه بوده باشد. چون نتايج خوشايندي براي من و براي خوبان نداشته. اكنون زندگي در ايران براي من خوشايند نيست. من مجبور شده ام ايران را نفرين كنم و از اين بابت شرمنده دوستان ايراني و خوبان ايران(حقيقت ايران) هستم. خوبان ايران در مقابل صداي ناهنجار من سكوت كرده اند و هيچ گلايه كدورت سازي را از من و در مورد من مطرح نفرموده اند و من سراپا شرمم و خود را لايق ماندن در ايران و زندگي در كنار خوبان ايران نمي دانم و نمي توانم ببينم كه ديدارها بيش از اين به ابتذال كشيده شوند و نمي توانم با ماندنم در ايران نشان دهم كه شرايطي شيطاني را مي پذيرم و ارزش خود و انتظار و نياز و ارزش جامعه را بالاتر از آن مي دانم كه در شرايط نامطلوب به شهرم برگردم و خود را محدود و دچار يك لومپنيزم مبتذل كنم و در شان خود نمي بينم بجاي كشتن شيطان واحد، يك يا چند شيطان را كه از همنوعان و معاصرين خودم و قابل اصلاح هستند و من دوستشان دارم، بكشم. هر چند لياقت چهره تنفرانگيز شهرم بيش از اين نيست كه من با شكست و در شرايط افتضاح به شهرم برگردم و در پاسخ صداهاي ناهنجار آنجا شكلك در بياورم و پاسخ دادخواهي شياطين شلوغ را با بيداد بدهم، اما من نبايد شهرم را با چهره تنفر انگيزش تصور كنم و بايد به ياد داشته باشم كه به حقيقت شهرم مديونم و نبايد بدون موفقيت به شهرم برگردم و از روي خوبان و خوبي هاي آن شهر شرمنده شوم. بنابراين من شهرم را بطور كامل فراموش كردم تا هم من راحت تر باشم و هم شهرم.
شياطين ايران را نيز در جايگاه خودشان مي پسندم و آنها را لايق زندگي در كنار خود و در كنار خوبان ايران نمي دانم. و حال كه شياطين جهانخوار سيري ناپذير ايران و اسلام شرم نمي كنند و با پرداخت حق توحش به ايران و اسلام، عذرخواهي رسمي خود از ايران و اسلام را نشان نمي دهند و دست از سر بشريت برنمي دارند و طغيان ميكنند و جامعه را بندگي نمي كنند و روند پاك و صادقانه و منظم جامعه را مختل مي كنند و به كار خودشان مشغول نمي شوند و سر جاي خودشان نمي نشينند و به راهي كه جامعه برايشان تعيين مي كند نمي روند و اصرار دارند كه راه جامعه را نيز تعيين كنند و خير و بركت و نور و نان و توسعه اي كه به اعتبار و به لطف كل جامعه از آن برخوردار و بهره مند مي شوند و حرمتش را نيز نگه نمي دارند، براي آنها حيف و حرام است و بيشتر خوش گذشتن به آنها و بيشتر فرصت يافتن آنها مضرات غير قابل جبراني دارد كه براي كل جامعه ايران و اسلام و زمين خطرناك است، من به جاي شياطين ايران و اسلام خجالت مي كشم و ضمن تاكيد بر محفوظ بودن منافع و حقوقم در ايران و اسلام از ايران مي روم و كمي از خوبان ايران و اسلام فاصله مي گيرم و خود را از حضور نزديك ايشان و ايشان را از حضور نزديك خود محروم مي كنم. البته اين رفتن و اينگونه رفتن خواست خود من نيست. انسانها همديگر را دوست دارند و تفرقه و بيگانگي و دوري و بي خبري انسانها از هم و دوري و بي خبري جامعه بشري از خدا، خواست شيطان شرور است. و من اميدوارم جامعه بشري ارتقاء يابد و همانگونه كه در دراز مدت خير براي جامعه تعيين تكليف مي كند و قواعد بازي را تعيين مي كند، در هر روزگاري نيز تو خودت را كمي نشان بدهي و جوامع را از شرارت شيطان پست كه نفرين من بر او باد و از ذلت و حقارت شكست خوردن افراد از شيطان دروغگو نجات دهي. امروز نيز يك بار ديگر شديدا به مهاجرت نياز دارم.
گويا در اين روزگار كل معاصرينم نيز همچون هموطنان معاصرم نيازي به تخصص من ندارند. اما شايد آيندگان به من نيازي داشته باشند و بخواهند سوالهايي از من بپرسند. و شايد آن روز من بتوانم پاسخها و ايده هاي خامي را تهيه كرده و ارايه دهم و شايد آن پاسخها به درد بخور نيز باشند. پس گويا لازم است كه من زنده بمانم. امروزه با اينكه من خود زنده ام باز هم نمي توانم براي رشد صحيح تئوري ها و ايده هايم كاري بكنم و اين واضح است كه مرگ من مرگ فردي دلسوز نسبت به تئوري ها و ايده هايم خواهد بود و تئوري ها و ايده هايم پس از من غريب و بي دفاع و آسيب پذير و محروم از سرپرستي آفريننده خود خواهند شد. مشكلات من با روزگاري كه دشمنان بشريت سياهش كرده اند به خود من و روزگار مربوط است و تئوري ها و ايده هايم و خوبان ايران و خوبان زمين نبايد تقاص اين مشكلات را با مرگ من و يا با تنزل مقام ايران و زمين در نظر من و منزوي و ضعيف و حقير و ذليل شدن من بدهند. و من مايل نيستم بخاطر اينكه روزگار با من سازگار نيست شكست را بپذيرم و مهر نورزم و خود زندگي نيز برايم بي اهميت شود و آرزوي مرگ كنم. من به درد مي خورم پس فقط متعلق به خودم نيستم. بودن من در زمين بهتر از نبودنم است و مرگ من خسارت بزرگي به بشريت است. من در مقابل خودم و در مقابل بشريت وظيفه دارم براي خود آرزوي عمر طولاني، موفقيت، خوشي و شادي كنم.
من خوشحالم كه خدا مرا آفريده و از او متشكرم. من بسيار خوشحالم و به خود افتخار مي كنم كه از همنوعان حضرت عيسي مسيح و حقيقت ايران(خوبان ايران) و حقيقت معاصر( خوبان همعصر من) و حقيقت آينده( خوبان جوامع آيندگان) و حقيقت گذشته(خوبان جوامع قديم) و تو( حقيقت مطلق) هستم. و بخاطر خدا و تو و بخاطر اينكه به همه خوبان مديونم و به خاطر منافع و حقوق خودم، تا كنون شرايط روزگار را تحمل كرده ام و تلاش كرده ام ضمن حفظ پاكي و صداقت و صميميتم، فردي موفق باشم. هر چند اگر در هيچ يك از اين موارد نيز موفق نبوده باشم، باز هم خوشحالم كه اين راهم بوده و در اين راه تلاش كرده ام. جذابيتها و لذات و عجايب خود زندگي نيز برايم چندان بي اهميت نيست. زندگي را دوست دارم و مي خواهم به زندگي يم ادامه دهم اما زندگي در ايران برايم قابل تحمل نيست. مي ترسم در ايران بيشتر بگندم و بي خير تر و آزاردهنده تر شوم و صدا و فريادي كه پس از سالها سكوت و صبر از من به گوش رسيد و نه براي من و نه براي جامعه صعود كامل و مطلق به همراه نداشت، مرا دچار سقوط كند و من از جانب خدا و تو و حقيقت آينده و حقيقت معاصر و حقيقت گذشته، بخاطر شكستم و بخاطر دلسوزي يم بخشيده نشوم.
زندگي در جامعه اي كه اسير حكومت اسلامي است براي نبوغ من كه متعلق به كل بشريت است خطرات و مضرات مخربي داشته و دارد. حكومت اسلامي هم ايران را برايم جهنم كرده و هم غرب را. اگر هر كس وظيفه خود را انجام دهد زمين خيلي جاي بهتري براي زندگي خواهد شد. غرب در زمينه هايي چون دمكراسي، آزادي، احترام، علم و تكنولوژي، دستاوردهايي براي خود و در نتيجه براي بشريت داشته و اين براي بشريت افتخار آميز است و غرب بايد در اينموارد مورد تشويق و تقدير قرار گيرد. غرب خود مسايل، ضعفها، مشكلات و گرفتاري هاي خاص خود را دارد و قدرت مطلق نيست و نمي توان از غرب انتظار داشت از آسمان نازل شود و مشكلات جامعه اي در حال توسعه را حل كند. و تا زماني كه يك جامعه خودش رسوم غير مودبانه و تنفر انگيز را ترك نكند و به خودش رحم نكند و در خود به صلح و صفا و صداقت و صميميت نرسد هيچ توسعه و خير و بركت و نور و نان مفتي نمي تواند مشكلش را حل كند. قر زدنها و ناسپاسيهايي كه از جانب حكومت اسلامي ايران و با سواستفاده از عبارت انتقاد از غرب انجام شده نشان دهنده اين است كه اين حكومت خيلي كوچكتر از آن چيزي بوده كه ادعا مي كرده. اگر فرض كنيم غرب همانگونه كه در ايران تبليغ شده بد و تنفر انگيز و پست و دشمن باشد، باز هم از كساني كه ادعا مي كردند رهبران انقلابي هستند كه براي همه جهان برنامه دارد و قرار است به همه مسايل بشري پاسخ دهد، انتظار معرفت و بزرگواري و انصاف بيشتري مي رفت. مگر آنها مدعي نبودند كه از خدا تاثير مي گيرند؟ اگر غرب بد مطلق بود و آنها خوب مطلق بودند چرا سياست آنها تحت تاثير بدي هايي كه به غرب نسبت مي دادند شكل گرفت؟ و اگر غرب بد مطلق نبود و آنها خوب مطلق نبودند چرا دروغ مي گفتند و چرا اينگونه وانمود مي كردند؟ آيا بدست آوردن قدرت ارزش آنهمه دروغ را داشت؟ چرا به خوبي هاي غرب اعتراف نكردند و از غرب تقدير و تشكر نكردند و خوبي هاي غرب را تبليغ ننمودند؟ چرا شكل سياست و حكومت آنها نشان دهنده صفات شيطاني بود؟ اين چه معنايي دارد كه آنها باعث شده اند يك نابغه ايراني ايران را نفرين كند و خودش هم آواره خيابانهاي خارج و در به در غربت و مواجه با خطر شكستهاي گوناگوني چون ديپورت، بي پولي، بي كاري و غيره در مهاجرتش شود؟ آنها چه پاسخي در مورد اين كارهايشان براي ملت ايران دارند؟
نمي دانم اينكه غرب به من ارمغاني نداد تا به ايران برده و مفت تقديم ايران كنم، يك شكست بوده يا يك موفقيت! در ايران حاكمان و ديگر شياطيني كه صد ادعاي آنها يك غاز هم ارزش نداشت، خود را صداي مردم ناميده بودند و ايران آنقدر به آنها فرصت داده بود كه آنها در اوج امنيت و احترام و مشروعيت، دچار خودشيفتگي و توهمات شيطاني و خطرناك شده بودند. مشكل ايران كمبود خير و بركت و نور و نان و توسعه نبود. مشكل ايران تقسيم اشتباه و نابجاي مشروعيتها و جايگاهها بود. مشكل ايران انباشته شدن خير و بركت و نور و نان و توسعه در جيبهاي كيسه اي حيف نانهاي غاصب حرامخور سيري ناپذير گداگشنه نديد بديد بود كه اگر من ارمغاني هم به ايران آورده بودم قطعا آن متظاهران راحت طلب خيلي زود و بطور مداوم و بلند مدت دورم جمع مي شدند و به من افتخار مي كردند و به قدر دانان و كاشفان من و به صاحبان شماره يك آن ارمغان تبديل مي شدند و مردم باز هم بجز محروميت چيزي نصيبشان نمي شد و شياطين ايران و اسلام چهره واقعي خود را به من نشان نمي دادند و به خودشان نيز ثابت نمي شد كه چقدر بي اعتبار و بي ارزش و چقدر مايه ننگ هستند.
بخشندگي و مهرباني و دلسوزي و سادگي و صداقت و پاكي و صميميت و پندار و گفتار و رفتار نيك پدران من و پدران رفقاي من و غفلت ايشان از اين خطر كه ممكن است شياطين باز هم از حضرت عيسي مسيح شرم نكنند، بعضي از دلايلي بود كه سبب شد جوامع اطرافيان محترم پيامبر محترم دين محترم اسلام كه زندگي سطح پاييني داشتند و وقتي به ايران آباد آن زمان حمله ور شده بودند گمان مي كردند ايران همان بهشت وعده داده شده در قرآن است، امروزه آباد و ايران متمدن، امروزه ويران و در هم كوبيده باشد.
من از بابت اينكه شهرهاي اقوام نزديك به پيامبر اسلام امروزه آبادند خوشحالم. فقط از اين بابت كه ايران نيز به همان نسبت آباد نشده و پس از حمله اسلام، ايران به دليل پاك و خيير و دلسوز بودنش به شدت گيج و آسيب پذير شده و صدمه ها ديده و اسلام دروغي شيطاني و تلسمي شوم براي ايران بوده و تضميني همه جانبه براي ايران نبوده و نتوانسته عظمت ايران را حفظ كند و گسترش دهد متاسفم. ايران براي پاكي و سفيدي ذهن فرد انساني احترام قايل بوده و اسلام خيلي ننگين تر و ناقصتر و پست تر از آن است كه بخواهد با حك كردن شكل احمقانه و شيطاني خود در اذهان، اذهان عمومي را محدود و اسير و تحقير و بنده غير خدا كند. مسلمانان نبايد از دفاع من از خود و سياره ام و كشورم در مقابل اسلام ناراحت شوند. اسلام و دين مسلمانان براي من محترم است چون اسلام نيز يكي از ادياني است كه همنوعان من توسط آن با خداي من صحبت مي كنند و من دوست ندارم به راههايي كه ممكن است به سوي خداي من باشد بي احترامي كنم. من در مورد اسلام سياسي و آن اسلامي كه مي خواهد قدرت را به چنگ آورد مشكوكم و فريادم خطاب به آن اسلام است.
اعراب نيز همچون ديگر اقوام همنوعم براي من عزيز و دوست داشتني هستند و اگر از نيروهايي شيطاني كه بعضي مسلمانان را براي حمله به ايران اسير كردند و به كار گرفتند انتقاد مي شود، منظور گلايه از اعراب نيست و منظور طرد پندارها، گفتارها و رفتارهاي تنفرانگيز اسلام است.
امروزه من نيز در ايران اسلامي يك شكست خورده و محرومم. امروزه ايران نيز همچون همان تحفه و تلسم شومي كه اسلام نام داشت و به نام گسترش آن به تمدن كهن ايران توهين شد، نتوانسته مرا كمك كند. اما اين قصه ها و شكايتها و نفرينها و تلخي ها و كدورتها به درد تو و حقيقت ايران و حقيقت اسلام و حقيقت غرب و حقيقت زمين نمي خورد. من بايد موفقيت و شادي بياورم و به پاي تو و اين حقايق بريزم تا همانگونه كه در مقاله پاسخ نابغه قرن به جامعه توضيح داده ام، همه امور با موفقيت ستاره ها و با ديد و بازديدها اصلاح و اداره شود. نفرين جامعه تاسف انگيز و شرم آور است. من از خدا و از تو و از اين حقايق معذرت مي خواهم و متاسفم كه مجبور شده ام از كلمه نفرين استفاده كنم.
اگر من از غرب موفق بر مي گشتم كمتر مجبور مي شدم ايران و اسلام را تحت فشار بگذارم و كمتر چهره هاي تنفر انگيز و تلخ از ايران و اسلام مي ديدم و كمتر آرزوي پايان عمرم در اين دنيا را مي كردم.
ايران و اسلام نيز قصه هايي از توحش و غارتگري غرب تعريف مي كردند و در پاسخ به اين سوال من كه من از اسلام و ايران توسعه و پيشرفت علمي نيز نمي خواهم اما چرا اسلام و ايران در مورد كلماتي چون آزادي، دموكراسي، ادب، نظم و صداقت اينهمه از غرب عقب مانده تر هستند، به من گفته اند دزد آمد و صداقت ايران اسلامي را هم از آن دزديد. من به احترام حقيقت ايران و حقيقت اسلام خجالت كشيدم بپرسم مگر مي شود صداقت را نيز از جامعه اي دزديد؟ ايران و اسلام مي توانند سوالاتي صريح و غير مودبانه از غرب و از جامعه بين الملل بپرسند. غرب نيز مي تواند اين سوال صريح را از اسلام و ايران بپرسد. اما اين سوالها و جوابها و بحثها و جدالها و جنگها و دعوا ها به خود جوامع مربوط است و تو پاك و منزه از آني كه بازيچه اين روزگار بيچاره باشي. عميقا شاد بودن و با شادي لبخند زدن در مقابل تو يك وظيفه است و اين بازيهاي سياسي ناخوشايند جواب تو نيست. شايد جوامع مايل باشند و اصرار نيز داشته باشند كه به جان هم بيفتند و همديگر را تكه تكه كنند. خوب بروند و اين كار را بكنند. اما اين جنگها و اين بازيهاي سياسي ناخوشايند پاسخ قابل ارائه اي به حقايق جوامع و به تو نيست. واحدها به حقيقت هم مديونند اما حقيقت واحدها به هم مديون نيستند. اصلا چنين كلمات خنده دار و احمقانه اي بين ايشان مطرح نيست. اين حقايق با هم يگانه و آشنا و رفيقند و از ايران و اسلام و غرب و زمين بي نيازند. پس مودبانه تر و نجيبانه تر آن است كه مانند اسلام براي گسترش خود و به نام نجات حقايق، وحشيانه عمل نكنيم و مثل شخص حضرت عيسي مسيح((ع)) پاك و شريف و نجيب و با مرام باشيم.
يكي از آرمانهاي حضرت عيسي مسيح كه بدليل محقق نشدنش در زمين آرماني بزرگ و آرمان اصلي آن حضرت محسوب شده، صلح است. هر چند بخاطر حسن نيت و پاكي و خوش باوري و صداقت و صميميتم مورد تمسخر واقع شده ام اما نبايد فراموش كرد كه من همنوعي چون حضرت عيسي مسيح نيز داشته ام و بايد از اينكه دلسوز و مهربان و صبور بوده ام بسيار خرسند باشم. آن حضرت سياره مرا دوست داشت و مي خواست بشريت ابتدا به حداقلهايي چون صلح برسد و از چاه زير صفر در آيد تا زندگي ديگري براي بشريت آغاز شود. اما چه كسي مي فهميد كه مرداني چو او چه مي گفتند؟
بازيهاي سياسي ناخوشايند جوامع روزگار به خودشان مربوط است. تو وظيفه نداري براي نزول خير و بركت و نور و نان و توسعه بر زمين و تعالي جوامع دعا كني. اينكه تو دعا مي كني، لطف توست. و اين لطف تو بخاطر حقايق جوامع است و نه بخاطر حاكمان جوامع. تو مصون از بازيهاي روزگاري. و فرد انساني كه همچون تو غريبه محترم است و مقامش با مقام تو برابر فرض مي شود تا تو بتواني جهان را نجات دهي، مصون از بازيهاي روزگار است و من هم يك فرد انساني هستم و صداهاي ناهنجار روزگار براي من قابل قبول نيست و من كره زمين بهتر و آرامش و آسايشم را از اين روزگار مي خواهم. و اين نه فقط صداي من، كه صداي هر فرد انساني اعم از غربي يا شرقي، سرمايه دار يا تهي دست، پير يا جوان، سالم يا بيمار و روستائي يا شهري است.
اينكه جوامع از ضعفشان در تقديم پاسخ به فرد انساني خجالت مي كشند و مي گويند تقصير خارجي ها بود، در كوتاه مدت خوب است. چون راه گريز و توجيهي است براي دست و پا كردن پاسخي به فرد انساني. اما اينها نبايد براي فرد انساني هزينه بر باشد. مثلا نبايد جنگ و قهري پيش بيايد. بايد امنيت و احترام و مشوقهاي مورد نياز براي سرمايه گذاري و آباداني وجود داشته باشد. سياست و خط مشي واقعي افراد يا جوامع فقط تبلوري تنزل يافته از حقيقت افراد و جوامع است و نه سياست و خط مشي حقيقي و آرماني و مطلوب افراد و جوامع. جوامع وقت ندارند در مورد سياست حقيقي فكر كنند و مجبور هم هستند با سرعت در مورد اداره امورشان تصميم گيري كنند و بخاطر همين است كه براي راه افتادن كارهايشان سياستهايي عملي و محترمانه و محتاتانه اي را به كار مي گيرند. و همه اينها نيز تقصير شيطان است و سياستهاي واقعي جوامع بايد به سمتي پيش رود كه سياست حقيقي و آرماني و مطلوب بين افراد و جوامع متبلور شود. و اين با ارتقاء مقام بشريت امكان پذير است.
جبر حاكم بر جامعه ايران مرا مجبور به فراموش كردن خاطرات خوبي كه از ايران داشته ام مي كند و بذر نفرت و كينه را به كمك جهل و با گروگان گرفتن مقام والايي كه ايران در نظر من دارد و با زور به دل من پيوند مي زند. و من در معرض خطر از دست دادن قدرت شاد بودن و توفيق دوست داشتن ايران قرار مي گيرم و بي اثر و تلخ و سختگير و بدبين و خودشيفته و منزوي مي شوم.
من در اسلام و ايران هيچكاره ام و هيچ قدرت و مسووليتي ندارم و بعضي عناصر قدرتمند و تعهد داده و حاكم اسلامي و ايراني به من گفته اند كه جايگاه من بايد پست باشد و من بايد به فكر خودم باشم و نبايد در كار جامعه فضولي و مشاركت كنم. اكنون من فقط به فكر خودم و زندگي خودم و منافع و حقوق شخصي خودم هستم و تمايلي نيز براي فضولي كردن در كار جامعه ندارم. موفقيت جامعه به نفع من و حق من است و محروميت جامعه بشري از ادامه يافتن زندگي من به ضرر جامعه بشري و به ضرر من است. پس اگر من تحت فشار مجبور شده ام و گفته ام نفرين بر دشمنان منافع و حقوق شخصي من در اسلام و فاميل و محل و شهر و كشور و سياره ام، اين به نفع بشريت بوده است. من امروزه فقط به خودم اعتماد دارم. من امروزه آنقدر آزرده و منزوي و ضعيف شده ام كه حتي نمي توانم ايده ها و طرحها و پروژه خود را نيز تاييد كرده و مسووليت آنها را بپذيرم. چون من فقط در صورتي مي توانم اين كار را بكنم كه حاكم مطلق و مجري و رييس پروژه ام باشم و در غير اينصورت فقط مي توانم اگر لازم دانستم و انگيزه اش را داشتم و نبوغ و تواني در من باقي مانده بود، در خدمت پروژه باشم و براي حاكمان و مجريان و روءسا مواد خام و ايده و طرح و برنامه توليد و تهيه كنم و به هيچ وجه نمي توانم مسووليتي را بپذيرم و يا چيزي را تاييد كنم.
وقتي من به حاكم نظام جمهوري اسلامي ايران نامه مي دهم كه مرا ساپورت كند اما وي بجاي پاسخ دادن به من، محتواي علمي نامه مرا وسط روز روشن مي دزدد -البته يك درصد هم احتمال دارد كه اين اقتباس يا سرقت اتفاق نيفتاده باشد- و قيافه اش شبيه دانشمندان و پژوهشگران مي شود و من خودم مجبور مي شوم كتابخانه شخصي خويش را نيز بفروشم و قيافه ام شبيه عروسكهاي خيمه شب بازي و احمقها و بازيچه ها ديده مي شود و وقتي بعضي ايراني هاي مسلمان به من فحش مي دهند و وقتي بعضي ايراني هاي مسلمان در جواب اعتماد من ارگهايم را اشتباهي مي دزدند و وقتي بعضي ايراني هاي مسلمان در مملكت خودم در برج آفتاب امضاي بيست و يك هزار توماني از من مي گيرند و هفت هزار تومان به من پول مي دهند و وقتي در پاسخ توحش، من گاهي مجبور به تذكر دادن به منظور جلوگيري از به ابتذال كشيده شدن زندگي و احساس و تعقل خود و جامعه مي شوم و يك شهروند محترم و بي گناه و گرامي غربي با ديدن بيانيه فيلمنامه وايتويزيون در وبلاگم دچار اشتباه و گمراه مي شود و نويسنده مسخره اي را براي آن بيانيه تصور مي كند و با من شوخي مي كند و مي گويد كه مي تواند در دو هفته به من مدرك دكترا دهد، و وقتي در ايران حاكمان فرصت غارت مملكت را مي يابند اما من در ايران فرصت نمي يابم كه با سرمايه اي بيش از صد دلار از كشور بروم و .... ، براي من سخت مي شود كه ايران را دعا كنم. وقتي هيچ نيازي به من نيست چرا من بايد چيزي را تاييد كنم؟ اصلا من چكاره ام و كي اختيار جامعه در دست من بوده است كه بخواهم مسووليتي را قبول كنم؟ هر چند من از پستان و پليدان جامعه ايران طلبكار و متنفرم اما تلخ شدن و خشمگين شدن و فرياد كشيدن در حضور خوبان جامعه ايران كه من آنها را خيلي دوست دارم و مديون لطفهاي آنها هستم، مودبانه نيست. بخاطر همين خوبان بود كه وقتي بيست و دوم ارديبهشت هشتاد و پنج سر نمازم جامعه را نفرين مي كردم، همان لحظه هم از خدا خواستم كه به جامعه رحم كند.
اين براي من رنج بار و شرم آور است كه من نمي توانم كاري براي تكه هاي روحم كه همان ايران و كره زمين است انجام دهم و نمي توانم جوابگوي نيازهاي هموطنان و معاصرين و همنوعانم و يا حداقل جوابگوي نيازهاي شخصي و ابتدايي خود باشم. و چون نمي توانم زندگي با ذلت را قبول و مشروعيت دشمنان بشريت را تاييد كنم و بازيچه دست شياطين شوم، تنفر در من به وجود مي آيد و اين تنفر گسترش مي يابد. تا جايي كه ممكن است من از ايران نيز متنفر شوم. من فرد انساني بوده ام و قرار بوده دين اسلام و نظريه هايي چون جمهوري اسلامي به دست من برسند تا در خدمت روند پيشرفت و تعالي من باشند. اما نمي دانم اينها چه تحفه هايي بوده اند كه براي تحميل شدنشان، زندگي من كه موهبتي خدادادي به من و متعلق به خود م بوده است، بايد به بازي و آزمايش گرفته مي شده و تمدن و فرهنگ ايران آباد قديمي ما بايد نابود مي شده و پدران من و رفقايم كه همچون حضرت مسيح پاك و ساده و پاكباز بوده اند و پندار،گفتار و كردار نيك را به پاي بشريت ريخته اند، بايد كشته مي شده اند تا آن تحفه بتواند به دست فرزندان پدران من و رفقايم برسد؟ واقعا اين براي من يك سوال است كه اسلام براي گسترش خود چه نيازي به پندار، گفتار و رفتار شر و پليد و شيطاني و نيروهاي شيطاني داشته؟ چرا بعضي از مسلمانان با اعمال شيطاني خود چنين تصوير كثيفي از ظاهر اسلام ساخته اند و چرا اسلام آلوده چنين ننگهايي است؟ حال كه اختيار اسلام و ايران در دست شياطين حيف نان غاصب حرام خور بوده و اين حاكمان خود كامه باعث شده اند منافع و حقوق شخص من در اسلام و ايران پايمال شود و من مجبور شده ام به منظور دفاع از خود در مقابل شياطين حاكم بر اسلام و ايران، نسبت به هر گونه صدايي كه از طرف اسلام و ايران مي آيد مردد و مشكوك شوم و باور آنها و اعتماد به آنها و دلسوزي در مورد آنها در نظر من خطرناك تشخيص داده شود و ممكن است اين خط مشي ناقص كه من چاره اي جز در پيش گرفتن آن نداشته ام، خوبان ايران و اسلام را دلگير و اذيت كرده باشد من بايد مهاجرت كنم.
از آنجا كه ملت ايران بسيار پاك نهاد و دوست داشتني هستند و ايران قبل و بعد از انقلاب عاشقان زيادي داشته كه در راهش زنداني سياسي، تبعيدي، شهيد و يا اسير شده اند و از آنجا كه نفرت از ايران احمقانه است و من دوست ندارم چنين حماقتي را مرتكب شوم، نياز به مهاجرت دارم. از جامعه بين الملل مي خواهم حال كه بعضي عناصر شيطاني ايران معاصر و اسلام، نماز و منافع و حقوق مرا با نماز و منافع و حقوق خودشان اشتباه گرفته اند و ايران معاصر و اسلام، خود اختيار و قدرت تشخيص ندارند و نمي توانند آرامش و آسايش مرا حفظ كنند و احترام و امنيت و استعدادها و نبوغ مرا تهديد ننموده و به من حمله نكنند و فردي چو من به درد حاكمان ايران معاصر و اسلام معاصر نمي خورد و آنها نيازي به من ندارند و حال كه ايران محترم و دوست داشتني سياره ما خود عقب ماندگي ها و گرفتاري هاي فراواني دارد و كمك كردن به من برايش غير ممكن است و توجه به من را به فرصتي ديگر كه البته قبل از مرگم نخواهد بود موكول كرده و با اين ناز ظالمانه و جنون آميزش مرا كشته، از غرب مي خواهم به من و به ايران و به اسلام و به خودش و به بشريت كمك كند و به من پناه دهد تا من به قدرتي برسم كه راحتتر بتوانم اسلام و ايران را ببخشم. اگر من بتوانم اسلام و ايران را ببخشم، خوبان ايران و اسلام نيز راحتتر مي توانند مرا ببخشند. طبق توضيحاتي كه در مقاله پاسخ نابغه قرن به جامعه ارايه شده، موفقيت من مي تواند نفرين مرا خفيفتر و يا حتي منتفي كند . و شكست من مي تواند نفرين مرا شديد تر كند. مهاجرت موفقيت آميز و محترمانه من به غرب نيز خود موفقيتي خواهد بود كه دوستداران و دعا گويان مرا شاد و خير و نور در ايران را تقويت خواهد كرد.
هيچكدام از انبياء و خوبان با من دشمن نيستند. خوبان ايران كه من همه چيزم را به ايشان مديونم و خوبان اسلام، هيچكدامشان با من دشمن نيستند و من و آنها همديگر را دوست داريم و من و آنها مصون از خشم و نفرت و نفرين هم هستيم. من فقط اسلام و تمدن اسلامي و ايران را نفرين كرده ام و با خوبهاي ايران و اسلام كاري ندارم و حتي اعتراف كرده ام كه خوبهاي ايران و اسلام حق دارند در صورت تمايل از من بخواهند كه موضوع نفرين ايران و اسلام را منتفي بدانم و از نفرين خود صرفنظر كنم. آنها اين حق را دارند و من قبلا نيز اين را گفته ام و اگر چنين درخواستي از جانب آنها مطرح شود براي من محترم و قابل بررسي خواهد بود. دفاع من از خود و منافع و حقوق شخصي خودم در مقابل اسلام و ايران، فقط بمنظور مبارزه با نيروهايي شيطاني و اهريمني است كه با عباراتي چون توحش، ارعاب، تشويش، دروغ، دزدي، حماقت و خيانت تعريف مي شوند و در قالب افراد پست و پليدي خودشان را به ايران و اسلام آويزان و در ميان مسلمانان و ايرانيان پنهان كرده اند و اختيار اسلام و اختيار ايران معاصر را به دست گرفته اند و شاءن و مقام اسلام و همچنين ايران معاصر در نظر من را گروگان گرفته اند و مرا منزوي و ضعيف نموده اند. آن افراد پست و پليد هم در همه زمانها كارهاي شيطاني انجام نمي دهند و شايد بتوان آنها را دشمن فرض نكرد. آنها فقط بايد به تناسب جرمهايشان به ميزان مشخصي از مقام و منزلتشان كاسته شود و غير مستقيم و مخفيانه و مودبانه مورد ملامت و تقبيه و تنبيه قرار گيرند.
و اكنون اسلام و ايران معاصر از لحاظ صنعتي و علمي و فرهنگي و اخلاقي و معنوي و ظاهري و باطني، بسيار عقب مانده تر از آن هستند كه بتوانند از نبوغ من بهره برداري كنند و يا حد اقل فرصت و حق زندگي كردن را از من نگيرند. و اسلام و همچنين ايران معاصر، اين ضعف و حماقت و ذلت و حقارت و محروميتي را كه خودشان دچارش بوده اند، تا حدودي به غرب و به كل بشريت نيز تحميل كرده اند و داعيه دار نمايندگي من شده و از طرف من به غرب و به بشريت فحش داده و غرب و بشريت را از من متنفر و يا نسبت به من بي تفاوت كرده و انگيزه و شادابي و نبوغ و انرژي و قدرت مرا از من گرفته و امكان تعامل مطلوب من با غرب و با بشريت را از بين برده اند.
من از جامعه بين الملل معذرت مي خواهم كه مهاجرتم به شكل درخواست پناهندگي انجام مي شود. مي دانم اينگونه احتمال موفقيت جامعه بين الملل در مورد استقبال از من پايين خواهد آمد. و مي دانم اين شكل مهاجرت من غير مودبانه و آزار دهنده است. نفرين بر شياطين ايران.
دوست داشتم پروژه ام را اجرا كرده بودم و جامعه بين الملل مرا با محصولاتم مي شناخت و نه با درخواست پناهندگي يم. و دوست داشتم در جايگاهي ديگر با جوامع مواجه و آشنا مي شدم. اما در ايران امكان ادامه تحقيقات و توسعه و اجراي پروژه فراهم نشد و من اكنون خسته ام و مايلم از غوغا و از بازيهاي روزگار دور باشم و نياز به استراحت دارم و لازم مي دانم نبوغم را ناديده بگيرم و پروژه ام را براي مدتي طولاني و يا شايد براي هميشه به بايگاني بگذارم تا معاصرينم را نيز مثل خودم خسته و بي حوصله نكنم. نياز به مهاجرت دارم تا به كار و تفريح بپردازم و به يك زندگي ساده و معمولي توام با آسايش و آرامش مشغول باشم. نبوغ و تحقيقات و پروژه من متعلق به كل بشريت بوده و هستند و خواهند بود اما من براي پرورش نبوغ و ادامه تحقيقات و توسعه پروژه ام، زندگي و عمر خود و هر كس كه واقعا مرا دوست داشته و خير خواه و دلسوز و دعاگويم بوده را نيز فدا كرده ام. زندگي من متعلق به خودم است. من به اندازه خودم و در حد توانم به فكر بشريت بوده ام و به بشريت خدمت كرده ام و اگر كار زياد يا كار خوبي انجام نداده ام و يا اگر اصلا هيچ كاري انجام نداده ام، عذر مي خواهم و اكنون مايلم براي خودم باشم و براي خودم دلسوز و مهربان باشم. چون كسي كه به فكر خودش باشد بيشتر از كسي كه كل را نفرين مي كند به درد بشريت مي خورد. زندگي من متعلق به خودم است و از جامعه بين الملل مي خواهم كه اين را بفهمد و حق زندگي كردن من برايش محترم باشد و به من فرصت اشتغال و تلاش براي فراهم آوردن شرايط يك زندگي ساده و معمولي توام با آسايش و آرامش را بدهد.
اميدوارم غرب و جامعه بين الملل، اسلام و ايران وحشي و تحجرگرا و تنفر انگيز و ترسو و خائن و تحريفگر و ظالم نسبت به تو و حتي حقيقت خود و حقير و ذليل و خطرناك و احمق را الگوي خود براي انجام و توجيه رفتاري غير مودبانه و غير محترمانه و تاسف انگيز با من قرار ندهد و حقيقت غرب و حقيقت جامعه بين الملل را از بازيهاي روزگار مصون نگاه داشته و براي كمك كردن به من آزاد بگذارد. اميدوارم غرب و جامعه بين الملل در رفتارش با من، حقيقت ايران و حقيقت اسلام را كه همچون حقيقت ديگر واحدها به پرورش نبوغ من كمك كرده اند الگو قرار دهد.
من هميشه مورد لطف اين حقايق و تو بوده ام و به پاس اين بنده پروري ها در نامه اي كه بهار هشتاد و پنج به جامعه علمي ايران نوشته ام، جمله يا جملاتي به اين مضمون آورده ام كه من از هيچ كس بدي يي نديده ام و كل افراد انساني نيز همچون خوبها براي من محترم هستند و من حتي يك دشمن نيز در ايران و در زمين ندارم. تو نا مهرباني يت نيز مودبانه و پر از مشوقهاست و نهايت سختگيري تو و ديگر حقايق فقط دوري و جدايي و تنها رها شدنم بوده. آن هم تقصير حقايق و تو نبوده. خودم مستعد نظر و لايق وصال و حضور نبوده ام.
از پندار غرب در مورد خودم اطلاع ندارم. اما گفتار و كردار غرب با من غير مودبانه و خارج از عرف ديپلماتيك نبوده. غرب اصرار داشته كه با من غريبه محترم باقي بماند و اين حق غرب بوده و غرب حق داشته كه نسبت به غرب زمين احساس تملك كند و به من ويزا ندهد و مرا خارجي بداند. نفرين غرب و كل زمين در برنامه ها و سياستهاي من جايي ندارد و نبايد هم داشته باشد. آشنايي من با غريبه هاي محترم بايد با ذهني پاك و سفيد و مستعد اتفاق بيفتد و نه با تنفري كه از سوي اسلام و ايران به ذهن من تحميل شده. من نيز اكنون وقت و تمايل آشنايي را ندارم فقط مايلم همچون يك شهروند محترم غربي در غرب زندگي كنم و همانجا نيز بميرم و به خاك سپرده شوم. غرب نجيبتر و شريفتر از آن است كه مثل اسلام و ايران نياز به فرياد داشته باشد و من گلايه اي از غرب مطرح نمي كنم تا شياطين ايران از شكست و انزوا و حقارت و ذلت من در خارج از ايران خوشحال نشوند. با همه اينها من در مورد موفقيتم به خود تعهد داده ام و سياره اي را كه نتواند خودش را با روند موفقيت من كه كاملا انعطاف پذير و سازگار با شرايط هستم تطبيق دهد، دوست قابل اعتمادي نمي دانم. متاسفم كه بايد بگويم هر چند عوامل و ريشه هاي مستقيم و واقعي و اصلي بدبختيهاي شخص من در اسلام و ايران بوده اند و من مايل نيستم ابراز نظر كدورت آميزي در مورد غرب بكنم و احتمالا در هيچ شرايطي نيز اين كار را انجام نخواهم داد، اما تو بشنو و در مواقع لزوم به خدا هم بگو: در صورتي كه غرب به من پناه ندهد و زندگي كردن و كار كردن مرا رسما شكل مشروع و قانوني نبخشد، بطور اتوماتيك مقام غرب و زمين نيز در نظر من همچون مقام اسلام و ايران تنزل خواهد يافت و كل غرب و زمين نيز بجاي اينكه با كمك به روند موفقيت من، در جهت منتفي كردن نفرين من عليه ايران و اسلام گام بردارند، خود نيز بطور اتوماتيك در اين نفرين با اسلام و ايران شريك مي شوند. حتي اگر من يك كلمه هم از غرب و از جامعه بين الملل گلايه نكنم.
اگر غرب و جامعه بين الملل گمان مي كند به ارتقاي مقامش در نظر من نيازي ندارد، اما من به اين نياز دارم. من نياز به عشق و اميد دارم تا از تنفر شكست نخورم. من و حقيقت ايران و حقيقت اسلام و حقيقت غرب و حقيقت جامعه بين الملل و تو به اين نياز داريم كه مقام غريبه محترم كه همان فرد انساني است در نظر من كه فرد انساني مورد بهره برداري و يا حداقل يك فرد انساني معمولي هستم تنزل نيابد و ارتقا يابد. نياز اين حقايق و تو از روي بخشندگي و مهرباني و دلسوزي بر من و ايران و غرب و جامعه بين الملل و زمين است و نياز من از روي دلسوزي و تعهدم نسبت به زمين و جامعه بين الملل و غرب و ايران و خودم است. اميدوارم من در غرب و زمين نيز همچون در ايران و اسلام، منزوي و ضعيف و حقير و ذليل نشوم و امكان ادامه زندگي برايم آسانتر و محترمانه تر شود.
همه آن سالهايي كه سكوت لازم بود من ساكت بودم. من فقط نوشتم تا گناه ننوشتن و سكوت را مرتكب نشده باشم. شايد صدا و فرياد من در ايران پر از نواقص و عيوب و كاستي ها و اشكالات بوده باشد. و شايد در موارد زيادي حق با دشمنان من بوده باشد و نه با من. اما من خسته ام و تا ساليان دراز نياز به استراحت دارم و اتهامات و محاكمات و مجازاتها برايم آزار دهنده است و تمايلي براي همبازي شدن با روزگار ندارم. مي خواهم يك باغچه كوچك در حياط خانه قسطي ام در غرب داشته باشم و غروبها كه از سر كار بر مي گردم عصرانه ام را كنار حوض باغچه با ماهيها بخورم.
از معاصرينم انتظار تقدير ندارم. من سالها به فكر خود و جامعه و نسلهاي بعدي معاصرينم بوده ام و اكنون مي خواهم حداقل فرصت زندگي كردن به من داده شود و احترامم حفظ شود. از ملل غرب كه من به معاصر بودن با آنها افتخار مي كنم اما آنها به شدت درهاي سياره ام را به روي من بسته اند مي خواهم به نياز و در خواست من در مورد مهاجرت توجه و شرايط مهاجرتم را تسهيل فرمايند و مرا كمك كنند تا بتوانم به وظيفه ام در مقابل بشريت كه زنده ماندن و مشغول شدن به يك شغل ساده و يك زندگي معمولي است عمل نمايم. با تشكر. علي اكبر ابراهيمي.
و اما تذكراتي نيز در مورد دين لازم است. اگر پندار، گفتار و رفتار من خوب و دوست داشتني باشد، مواجه شدنم با حقيقت واحدها به نفع من و حقيقت واحدها خواهد بود. به اين شكل كه آنها مرا دوست خواهند داشت و من در نظر آنها محبوب خواهم شد و اين به نفع من است. و من حق دارم به شكلي مودبانه و درست و با حفظ احترام خود، در اينمورد تلاش كنم. من منافع و حقوقي نيز بطور خاص در اسلام دارم. من در اسلام حق آب و گل دارم. حقيقت اسلام به رفاقت و دوستي و صميميت و حضور من عادت كرده و من نبايد در جريان مبارزه با اسلام تنفرانگيز، بدون ملاحظه خقيقت اسلام به خشم و خشونت بپردازم و خاطر پاك و بي گناه حقيقت اسلام را با رفتن خود و يا با جبر روزگار و يا با هر بهانه و لكه ديگري مكدر كنم. بنابراين من قصد خروج از اسلام را ندارم تا چهره تنفرانگيز اسلام فرصت نيابد خودش را دلسوزتر و وفادارتر از من اعلام كند و نتواند جاي مرا در اسلام اشغال كند. اما از تهديدم در مورد احتمال خروج از اسلام بعنوان ابزاري براي به بازي گرفتن چهره تنفر انگيز اسلام كه مايل بود من و سياره ام را به بازي بگيرد و بعنوان ابزاري براي منزوي كردن و ضعيف كردن و از بين بردن چهره تنفرانگيز اسلام توسط حقيقت خودم و خودم و حقيقت اسلام و اسلام و حقيقت ديگر واحدها و خود ديگر واحدها استفاده خواهم كرد.
اگر اسلام مستقيما از جانب خود پروردگار نيز نيامده باشد قرآن ساخته دست گروهي دانشمند باشد، باز هم اسلام از آغاز از حقيقتي برخوردار بوده و نيتهايي خوب نيز در تولدش موثر بوده اند و اين ارزشمند است. اما اسلام حقيقت زيادي را نيز با زور تصاحب كرده و اكنون اسلام از حقيقت زياد و خوبي برخوردار است. و اينكه سياره من لياقت رفتار حضرت عيسي مسيح را نداشته باشد و نياز به اين داشته باشد كه واحدي چون اسلام بزند توي سرش و بگويد كه مي خواهد هدايتش كند، براي سياره من كسر شان است و اصلا اينگونه نيست كه اين سياره لياقت نداشته باشد. هر كس بدين گونه پندارها دچار بوده، خودش گمراه و بدبخت بوده. اما اين ننگ به حقيقت اسلام و به حقيقت محمدي مربوط نيست و حقيقت واحدها خودبخود والا مقام و محبوبند و نيازي به نمايندگي و قيميتي كه چهره هاي تنفر انگيز واحدهايشان بخواهند برايشان انجام دهند نداشته و ندارند. و حقيقت اسلام و حقيقت محمدي نيز همينطور.
چهره تنفر انگيز اسلام بايد از اين بابت خجالت بكشد و دست بردارد و برود و شرش را كم و گورش را گم كند. اگر ماجراجويي ها و گدا گشنگي ها و نديد بديدي ها و توحش چهره تنفرانگيز اسلام نبود و به ايران متمدن آباد حمله نمي شد و ادبياتي غني و كامل از پندار، گفتار و رفتار نيك بدست من مي رسيد و به من آموزش داده مي شد، البته وضع من و ايران امروز اين نبود. پس شرم و ننگ بر اسلام شيطاني كه بدون دادن هيچگونه تضميني در مورد امنيت و آبادي ايران، بعضي از همنوعان محترم مرا اسير كرد و توسط آنها به ايران حمله ور شد. و من بخاطر اينكه به رفتار اسلام با من و سياره ام كه كاملا مغاير رفتار حضرت عيسي مسيح با من و سياره ام بوده نه بگويم، احتمال دارد از اسلام خارج شوم. اسلام آزادي ستيز بوده و مشكوك است و من مسووليتهاي خطرات اسلام براي جامعه را نمي پذيرم و در اين قبيل موارد جوابگو نيستم.
من اطلاع ندارم كه آيا قرآن كلام خداست و اسلام دين خداست يا نه؟ من اين را تاييد نمي كنم و منكرش نيز نيستم و جامعه راحت طلب و مفت طلب و نابغه خفه كن حق ندارد ابراز نظر صريحي در اينمورد از من بطلبد و مرا مورد اذيت و آزار قرار دهد و دشمنان جامعه را بنوازد و بندگي كند. من فقط مي دانم كه خدا را بسيار بسيار دوست دارم و مي دانم كه اگر بد مي شوم بايد از قهر خدا بترسم و اگر خوب مي شوم نيازي به ترس از خدا نخواهم داشت و مي دانم كه خدا دوست دارد مرا مغرور و مفتخر و موفق و آزاد ببيند و دوست ندارد مرا اسير شيطان يا اسلام تنفرانگيز و يا خود تنفرانگيزم ببيند. من فقط مي دانم خدا به من عقل داده تا در راه خوشبختي گام بردارم و احساس مي كنم و مي بينم كه اسلام يكي از اصلي ترين و بنيادي ترين و بزرگترين عوامل بدبختي من و ديگراني كه مي توانسته اند با استفاده از فرصتهاي موفقيت و با موفقيت خودشان مرا خوشحال كنند بوده. من صريحا مي گويم كه به دلايل فراوان، احتمال دارد رسما از اسلام خارج شوم. شايد بتوان در مورد اين دلايل فراوان يك مقاله جداگانه نوشت اما من وقت انجام اين كار را ندارم و گمان مي كنم خدا مايل است من وقتم را صرف آفرينش نيكي ها كنم و نه صرف انتقاد از بديها. من بايد به زندگي خودم و در صورت امكان به تخصص خودم بپردازم. عمر من محدود است و اگر نمي توانم خوش باشم خدا راضي نيست ناخوشي هاي اضافي نيز براي خود بسازم. طي صدها سال چهره هاي تنفر انگيزي از اسلام ديده شده كه نتيجه اتخاذ خط مشي شيطاني توسط بعضي بندگان شيطان كه اسلام را براي پندارها، گفتارها و كردارهاي تنفرانگيزشان بكار برده اند و توسط اسلام بي اختيار اما تاثير گذار و نيازمند به پاسخگويي بوده. حقيقت اسلام مقدس و پاك و منزه است اما متاسفانه خود اسلام در واقعيت به شكلهايي شيطاني نيز متبلور شده. بنابراين مشروعيت بيش از حد دادن به اسلام و تاكيد بيش از حد روي اسلام براي سياره من خطرناك و حكومت و فرمانروايي اسلام در زمين براي زمين كسر شان است.
دين متناسب با مواردي چون محدوديتهاي واقعي زمين نازل مي شود و قسمتي از حقيقت را به زمين تقديم مي كند و بشريت را به سطوحي برتر ارتقاء مي دهد و فرصت نمي شود همه دانشمندان همه زمانها و همه مكانها بيايند و سوالاتشان را نزد دين مطرح كنند و جواب بگيرند. و پس از مدتي نيز دين توسط روحانيون دين تحريف مي شود و همچنانكه در تاريخ شاهد بوده ايم برنمي گردد و درسها را تكرار نمي كند و تحريفها و حماقتها را پاسخ نمي گويد. در مورد محاكمه گاليله و در مورد حكومت جمهوري اسلامي و در موارد ديگري كه در تاريخ اسلام وجود دارد و در ديگر موارد، پيامبر ديني برنگشت و به سوءاستفاده ها و تحريفها پاسخ نگفت و زندگيها و احساسهايي كه نيازمند شرايطي بهتر در زمان خود بودند تباه شدند. و اين پيامي است كه بوسيله اديان سنتي به گوش من معاصر مي رسد: كه بايد به عقل رجوع كرد و بايد احساس را با ذهني كه كل دانش و تجربيات بشري ساپورتش مي كنند و حافظش هستند و با وجود اين باز هم بدون پيش فرض و پاك و سفيد و ساده و شاد و بازيگوش است، و در لحظه حال يافت و شناخت و ستود و نه بعد. فكر مي كنم خدا كه اشتياقش در دل من است، به من اين اجازه را داده باشد تا با صدايي كه ساختارهاي غير حقيقي ذهن ناقصم را مي شكند نيز نامش را فرياد كنم. فكر مي كنم به هر فرد انساني نيز چنين اجازه اي داده. حقيقت اسلام خوب و محترم است و من به احترام حقيقت اسلام معمولا خود اسلام را نيز خوب و محترم فرض مي كنم. البته اگر چهره تنفرانگيز اسلام اجازه دهد! با توجه به قابل تحريف بودن دين و با توجه به نياز ذهن جوامع به آزادي و تنفس، نمي دانم تاكيد بر دين تا حد ايجاد حكومت ديني در قرن بيست و يك چه معنايي دارد؟ واقعا تاسف انگيز و تنفر انگيز است. آيا خدا پرستي يك فرد آزاد قشنگتر و عالي تر است يا يك فرد ترسو و حقير و بيچاره؟ اصلا آزادي بشر حق خداست اما شياطين با سوءاستفاده از آزادي، آزادي را از بشر گرفته اند و خدا را از اين حق محروم نموده اند. اصلا حكومت اسلامي در ايران چه معنايي دارد؟ جمهوري اسلامي بجاي پاسخگويي به نيازها و مطالبات ملت، به مردم دروغ مي گويد و براي مردم فيلم بازي مي كند و اسلام را همچون مواد مخدر بكار مي گيرد و به اهدافي چون مشغول كردن و غافل كردن مردم مي رسد.
اسلام اينهمه ننگ در كارنامه خود دارد اما هنوز از رو نرفته و سر جاي خود نمي نشيند. آيا اگر بگوييم خدا اسلام را كاملا و مطلقا تاييد مي كند و از هر غير مسلماني بدش مي آيد به خدا توهين ننموده ايم و او را محدود فرض نكرده ايم؟ اين براي من كسر شان است كه در سياره ام اسلام و حاكمان شيطاني يش بجاي خدا بنشينند و امر و نهي كنند. شايد بتوان گفت يكي از مهمترين دلايل احتمال خروج من از اسلام نيز همين تاكيد احمقانه و شيطاني و ارعاب آميز بر اسلام است. مسلمانان اعم از عرب و ديگر اقوام براي من محترمند و دوست داشتني و من به اسلام اجازه نمي دهم همنوعان مرا به بندگي غير خدا و به بندگي شياطين بكشاند.
من به بهره مندي يم از حقيقت اسلام و حقيقت محمدي و ديگر حقايق افتخار مي كنم و از اين بابت خدا را شكر مي گويم و خوشحالم. حقيقت پاك و منزه از آن است كه اسلام و غير اسلام و اينجا و آنجا و اين وقت و آن وقت و اين واحد و آن واحد بشناسد. تلخي سطور بالا مربوط به حقيقت اسلام نبود بلكه به چهره تنفرانگيز اسلام مربوط بود. حقيقت اسلام نيز همچون حقيقت هر دين و هر واحد ديگري، منبع ارزشمندي براي پژوهش است و با كمك اين منابع مي توان به توليد ايده و طرح پرداخت. ذهن حقيقت واحدها اصلا خراب نيست. پاك پاك است. سفيد سفيد. فقط اگر خود واحدها و يا چهره تنفرانگيز واحدها نتوانند ذهن فرد را خراب كنند، فرد مي تواند طوري به واحدها نگاه كند كه حقيقت واحدها را در واحدها ببيند و واحدها با چهره حقيقت خود با فرد مواجه شوند و گفتگو كنند.
من بعنوان يك فرد انساني با احتمالي و ممكن دانستن خروجم ازدين اسلام، سعي كرده ام اجازه ندهم انجام دهندگان كارهاي غير مودبانه و شيطاني، نان كارهاي شيطاني شان را بخورند. تا بدين ترتيب كارهاي شيطاني رسم نشود و بدين ترتيب خدا سياره مرا بيشتر دوست داشته باشد. هر واحدي ممكن است چهره تنفر انگيزي داشته باشد. مثلا غرب هم ممكن است چهره تنفر انگيزي داشته باشد. اما دليلي ندارد من نامي از چهره تنفر انگيز غرب ببرم و آن را تكرار كنم. وقتي من از غرب فقط احترام و متانت و موفقيت و انسانيت و نظم و مسووليت پذيري و تعهد مي بينم، دليلي ندارد از چهره تنفر انگيز غرب انتقاد كنم. غرب براي من يك پناهگاه است و اگر اين پناهنده منتقد مغرور و ستايش شده اي بود، حتما اول آنجايي را كه از آن فرار كرده اصلاح مي كرد و نه پناهگاه صبور و بي گناهي را كه مثل گدا گشنه ها به آن هجوم برده. احترام هر واحدي دست خودش است و غرب احترام خودش را در نظر من حفظ كرده. و اگر غرب موفق نشده از من استقبال كند، اين بدان خاطر بوده كه من به شكل خوبي با غرب تعامل نداشته ام. و اين جرم كساني بوده كه مهاجرت نامطلوب را بر من تحميل كرده بودند و من به آن واحدهاي ظالم بازگشتم و پاسخ صاحبان كاذب آن واحدها را دادم. چون دليلي نداشت از غرب محترم گلايه كنم و اين مغاير وقار و متانت من بود. من در مقابل چهره تنفر انگيز واحدهايي چون اسلام از خود دفاع كردم و آن چهره هاي تنفر انگيز آن واحدها، خودشان مي توانند قصه هايي واقعي يا دروغ از چهره تنفرانگيز واحدهايي چون غرب بسازند و ببافند و بگويند و تكرار كنند و نواقص و عيوب و جرمها و گناهان و اتهاماتشان را به چهره هاي تنفرانگيز ديگر واحدها نسبت دهند و رسوايي خود را با آنها تقسيم كنند و آنها را نيز با خودشان ته باتلاق ببرند. اما اينها پاسخ قابل ارايه اي به فرد انساني كه گريبان آنها را گرفته نيست و چيزي از بار گناهان آنها نمي كاهد. خط مشي من در زندگي بر مبناي چهره تنفر انگيزم نبوده تا نيازي به جنگ با چهره تنفرانگيز واحدي داشته باشم. سعي من هميشه بر اين بوده كه حقيقت من بر من حاكم باشد و نه چهره تنفر انگيزم. و حقيقت من آنقدر مهربان و بزرگوار بوده كه حتي بخاطر موفقيتهاي كمم در مورد اين سعي، مرا تشويق كرده.
جمهوري اسلامي از زمان كودكي يم اينگونه براي ذهن من تبليغ كرد كه غرب جهان كفر است و ما مسلمان و مومنيم. و باز هم گفته شد كه غرب خيانتها و جنايتها و غارتها انجام داده. من در مورد اين مسايلي كه در صورت وجود داشتن تاثيرشان بر زندگي من غير مستقيم بوده اطلاعي ندارم و چيز دقيقي نمي دانم. فقط با عقلي كه خدا به من داده بود مي فهميدم كه بايد ريشه ها و عوامل اصلي بدبختي هايم را بيابم و بايد يقه عناصري را بگيرم كه هم بطور مستقيم به من صدمه زده بودند، هم بطور واضح و روشن مرا احمق و عروسك خيمه شب بازي و عنصر آزمايشگاهي بي اختيار فرض كرده بودند و هم براي كره زمين مضر بودند. و چون من فقط به فكر خودم نبودم و شياطين تعدادشان زياد بود، اين كار به شكل خاص خود در واحدهاي مورد انتقاد من انجام شد. شياطين آن واحدها وقتي تحت فشار قرار مي گيرند خودشان مي روند و يقه چهره هاي تنفر انگيز ديگر واحدها را مي گيرند و چهره نانجيب خود را نشان مي دهند و ديگر نيازي به جنگيدن حقيقت واحدها و يا خود واحدها با يكديگر نيست. من نيازي به رفتار غير معقول و دور از وقار با ديگران ندارم و اصلا انجام چنين كاري توسط من درست نيست. چون در آن صورت شياطين قيافه مودبها را به خودشان خواهند گرفت و كساني كه بخاطر مودب و پاك و صادق و ساده بودنشان شكست مي خورند و مجبور مي شوند بروند، شكل شياطين خواهند شد و اين براي جامعه شكلي وارونه از تمدن و پيشرفت و تعالي خواهد بود. چيزي كه من از غرب مي ديدم فقط افتخار آميز بود و مرا به حقيقت خودم نزديكتر مي كرد و غرب الگويي است براي توجه به حقيقت خود و افتخار آميز بودن. و الگويي است براي رعايت افتخارآميز اصول اخلاقي. و غرب با تمام تبليغات مسمومي كه عليه اش صورت گرفته، آنقدر محترم و افتخار آميز است كه نامي از چهره تنفرانگيزش در اين اثر برده و تكرار نشده. و اين خود افتخار و موفقيت بزرگي براي غرب است. و غرب با همه نواقص و عيوبش، از نظر من الگويي كاملتر و بهتر براي جامعه جهاني است و من نگران آنم كه چهره هاي تنفرانگيز واحدهايي چون اسلام به تمدن غرب صدمه بزنند و سياره من بدست الگوهايي ناقصتر و معيوبتر از غرب بيفتد. يكي ديگر از دلايل احتمال خروجم از اسلام نيز همين كمك به غرب و حمايت از غرب سياره ام در مقابل پندارها، گفتارها و كردارهاي اسلام تنفر انگيز است. من حقيقت اسلام و ديگر حقايق را دوست دارم و نوكر توام و اگر نوكر خوبي براي تو باشم خدا مرا دوست خواهد داشت. و من از خدا مي خواهم كمكم كند تا بتوانم نوكر شايسته و به درد بخوري براي تو باشم.
پايان بهار 85
24 jun 2006

پست‌های معروف از این وبلاگ

بر سر مهاجران ایرانی چه آورده اند؟

فراخوان سرنگون کردن بیدادگران جنایتکار