22 خرداد سبز 1389


دل شیدا!
سال‌ها دل طلـب جام جـم از ما می‌کرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمـنا می‌کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون اسـت
طـلـب از گمـشدگان لب دریا می‌کرد
مشـکـل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو بـه تایید نـظر حل مـعـما می‌کرد
دیدمـش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونـه تـماشا می‌کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گـفـت آن روز که این گنـبد مینا می‌کرد
بی دلی در هـمـه احوال خدا با او بود
او نـمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا
سامری پیش عـصا و ید بیضا می‌کرد
گـفـت آن یار کز او گشت سر دار بلـند
جرمـش این بود کـه اسرار هویدا می‌کرد
فیض روح الـقدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مـسیحا می‌کرد
گفتمـش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفـت حافـظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد
.
..
.
اگر آن ترک شیرازی بـه دسـت آرد دل ما را
بـه خال هـندویش بخشم سمرقند و بـخارا را
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافـت
کـنار آب رکـن آباد و گلگـشـت مـصـلا را
فـغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شـهرآشوب
چـنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغـما را
ز عشـق ناتـمام ما جمال یار مستغنی اسـت
بـه آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
کـه عـشـق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
اگر دشـنام فرمایی و گر نـفرین دعا گویم
جواب تـلـخ می‌زیبد لـب لعـل شـکرخا را
نصیحـت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سـعادتـمـند پـند پیر دانا را
حدیث از مـطرب و می گو و راز دهر کـمـتر جو
کـه کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافـظ
کـه بر نـظـم تو افـشاند فلک عـقد ثریا را
.
..
.
بـبرد از من قرار و طاقت و هوش
بـت سنگین دل سیمین بناگوش
نـگاری چابـکی شنگی کلهدار
ظریفی مه وشی ترکی قـباپوش
ز تاب آتـش سودای عشـقـش
بـه سان دیگ دایم می‌زنم جوش
چو پیراهـن شوم آسوده خاطر
گرش همچون قـبا گیرم در آغوش
اگر پوسیده گردد اسـتـخوانـم
نـگردد مـهرت از جانم فراموش
دل و دینم دل و دینم ببرده‌سـت
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
دوای تو دوای توسـت حافـظ
لـب نوشش لب نوشش لب نوش

پست‌های معروف از این وبلاگ

بر سر مهاجران ایرانی چه آورده اند؟

فراخوان سرنگون کردن بیدادگران جنایتکار