حقم را بر ایشان حرام می کنم

حقم را بر ملتم (یعنی بر ایرانیان) حرام می کنم.
هر حقی که طی پنج سال گذشته و حتی یک دهه قبل از آن از من توسط ایشان خورده و یا ضایع شده است را حرام ایشان اعلام می کنم.
شاید دارند با این کارهایشان رسما به من می گویند که برو جلو مبارزه کن و روی پشتیبانی ما هم بعنوان پایگاه اجتماعی ات حساب کن! نمی دانم. این ملت را اصلا نا شکری و تنفر متراکم در میان خودشان زده است. به دشمن دیگری از خارج نیازی ندارند. شاید آن دروغگوها پیش وجدان فریب خورده خودشان به این نتیجه رسیده اند که علی اکبر را با یک من عسل هم نمی شود خورد، پس پرتش کنیم به میان شاشها و انهای خروسهای پسر ایرونی! پسر ایرونی چرا باید رسما اعلام می کرد که به ذلت و حقارت اکبر احتیاج بسته است؟ آیا ایران پاسخ مناسب تری طی پنج سال اخیر برای من به ذهنش خطور نکرد!؟
ایرانیان گویا قصد ندارند که دست از سر کچل ثبات شغلی من بردارند. چند ماه پیش به معاون مدیر اشاره کرده بودم که در صورت امکان اکیپ مرا جدا کن چونکه احساس می کنم از دست من خسته شده اند. گفت شما آدمی نیستید که کسی از دستت خسته شود. آن یکی هفته هم گفتم اکیپم را جدا کن تا درگیری فیزیکی سال گذشته دوباره تکرار نشود. چند روز از پمپ پیاده ماندم و بعد هم اکیپ همان شد و باز چند تا ادای مدیریتی دیگر نیز برای اذیت و تحت فشار قرار دادن من اجرا شد. و امروز هم از همان ابتدای صبح از پمپ پیاده ام کردند تا بروم یک اداره متروکه را که خروسدونی برخی مسوولان شرکت بود و عکسهایی کهنه از خامنه ای نیز به برخی شیشه ها و دیوارهایش نصب بود تمیز کنم. آنقدر سعی کردم با سرفه خلط بیرون بیاورم که به دل و جگرم فشار آمد. دهها گونی کثافت و آشغال استخراج شد. وسط کار می خواستم کار را متوقف کنم، یاد کهریزک و 350 افتادم که امکان اعتراض نبوده و اعتراض با شکنجه پاسخ می گرفته. دلم سوخت و همچنان به کار ادامه دادم. 
من دیگر مانده ام که چه نکته دیگری هم هست که باید رعایت کنم؟! چند تا پشتک واروی دیگر هم مانده است که من نزده باشم. هر نکته ای را هم که رعایت می کنم لزوما منجر به حرمت و کرامت و ثبات شغلی ام نمی شود و گاهی هم منجر به تحمیق و تحقیر و کولی گرفتنهای بیش از پیش می شود. دیگر نمی دانم که با چه زبانی باید با این ایرانی جماعت طرف شد و چه نوع کولی های دیگری نیز باید در طبق اخلاص گذاشت و انجام داد تا این جماعت ناشکر و تنفر پیشه و دشمن ساز و دشمن پرور و دشمن طلب و دشمن پرست و علی اکبر کش از آدم راضی شوند و به آدم صدمه و آسیب نزنند.
در هر حال تا خودشان بیرون نیاندازند من به این کثافت و ذلت و حقارت تن در می دهم و خودم فعلا با تصمیم خودم نمی روم. چونکه نیاز مالی دارم و اگر حتی هیچکس هم در این شرکت برای من احترام و کرامت قایل نبود من باز هم به احترام خودم می ماندم و بدون اخراج نمی رفتم و به خودم ضرر نمی زدم. چونکه دست کم خودم برای خودم احترام قایلم و ارزش خودم را می دانم. باید مثال بزنم که به خودشیفتگی متهمم نکنند:
من می دانم که برای دیگران جفتک نمی اندازم و موذی گری نمی کنم. دست نیاز و یا دزدی به سمت پول و یا اموال کسی دراز نمی کنم. رویم را بر نمی گردانم این طرف یک چهره از خودم نشان بدهم و سپس گردنم را کمی بچرخانم و چهره ای دیگر از خودم نشان دهم. یعنی اطرافیانم را آنقدر بازیچه و حیف امید بستن فرض نکرده ام. وقتی که با همکارم وارد یک محیطی می شوم یک وردی نمی خوانم که آدمهای آن محیط به سمت زدن همکارم خیز بردارند. از اول صبح تا آخر شب هی یک ریز حرف نزده و آلودگی صوتی ایجاد نکرده ام. هر یک بست را که بسته ام یک فحش هم به همراهش به هوا پرت نکرده ام اگر که ذکری هم نگفته باشم. از پنجره خاور خودم را پرت نکرده ام بیرون تا بلکه بتوانم زن و بچه کم حجاب  مردم را وسط زمین و آسمان بکنم.  پول از همکارم نگرفته ام که موقع باز پس برگرداندن وی را به بازی بگیرم. کم کاری نکردم و سعی نکردم یک علی اکبری چیزی پیدا کنم و سوارش شوم و از شرم و حیایش سوء استفاده کنم و آنقدر از وی سواری بگیرم تا آنکه له شود و کارهای خودم پیش برود. سرم را نیانداختم پایین که مثل چوپان دروغگو و با چشمان بسته و با هول و ولا داد بزنم علی اکبر، علی اکبر تا سریع یک فرجی چیزی شود و یا آنکه بلایی نزدیک بطور فوری دفع شود!!! اگر یک علی اکبر دیدم که خواست یک کلمه با آدمهای اطرافش حرف بزند سریع با قطع کردن حرفش و یا داد زدن بر سرش و یا با پچ پچ کردن مخفی بر علیه اش و یا با هدایت و راهنمایی و ارشاد کردنش و یا به هر نحو دیگری نزدم توی دهانش. من بخاطر اینکه رابطه یک کارگری با من ویژگی هایی دارد، حق علی اکبر را بر نداشتم بدهم به آن کارگر. و .... . من خیلی چیزها که در اطرافم می دیدم و در نظرم ناپسند بود خودم انجام نمی دادم.
وقت نمی شود آدم به خدا فکر کند. آنقدر که باید مشغول انفعال در برابر نیروها و حرکتهای شیطانی و پاسخگویی و مسوولیت پذیری در قبال آن نیروها و حرکتها باشد. من باید امروز یک متن علمی برای نوری زاد می نوشتم انرژی ام صرف نوشتن این یادداشت شد.
 آیا حق من چنین وضعیتی است؟ هر کس به هر نحوی، مادی و یا معنوی حق مرا خورده و یا ضایع کرده، حرامش باشد. خدایا، من راضی نیستم که من در میان ایرانیان پس از سالها سگ دو زدن باید وضعم و جایگاهم این باشد و آدمهای سبزم و میرحسین و تاجزاده و اهالی سیصد و پنجاهم در وضع بد باشند اما آنها چشمشان بر ندارد که من نان بخورم و یا آنکه به هر شکلی حقی از من بخورند و یا ضایع کنند. من راضی نیستم از آن دسته از ایرانیانی که به اکبر صدمه و آسیب می زنند، زده اند و یا خواهند زد.
ضمنا الآن هم مریضم. دندانم هم درد می کند اما کارگر اگر بخواهد به بیمارستانهای روحانی برود برای معالجه دندان، اول باید مرخصی های لازمه و پی در پی را بگیرد و بخشی از درآمدش را از دست بدهد.
لازم به تذکر است که مشکل من با رژیم جمهوری اسلامی در ایران است و نه با مردم. و بخاطر همین که نتواند از این موضوع سوء استفاده تبلیغاتی کند بنا دارم دیگر مشکلات کسب و کاری و شغلی ام را در یادداشتهایم منعکس نکنم و به یادداشتهایی همچون "کشورهای 5+1 بمب اتم دارند و من پوستر سبز موسوی را دارم" بیندیشم.
ضمنا من همه همکارانم در شرکت را از اطرافیان نزدیک به خودم نامیده و محسوب کرده ام تا تفرقه انگیزان سیاسی دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی حکومت جمهوری اسلامی در ایران نتوانند در اینمورد سوء استفاده های تبلیغاتی کنند.
دوشنبه پانزده اردیبهشت 93
تهران

پست‌های معروف از این وبلاگ

بر سر مهاجران ایرانی چه آورده اند؟

فراخوان سرنگون کردن بیدادگران جنایتکار